"ممنونم دکتر، خیلی لطف میکنید." هونگجونگ به آرومی تشکر کردو بعد تماس رو قطع کرد. آه طولانیای کشید و بعد دستی به صورتش کشید. "چه اوضاعی شد..."
خیلی وقت بود که همچین درگیریای ندیده بود، و دروغ بود اگر میگفت از دیدن کشته شدن اون همه از آدمای پک خوشحال نشده، اما امروز چیزی رو حس کرده بود که هیچ وقت فکرش رو هم نمیکرد.
ترس واقعی
و حتی نه برای خودش.
دیدن جنگیدن و به خطر افتادن جون آدمایی که به زور خودشون رو به زندگیش راه داده بودن... به هر دلیلی، اصلا آسون نبود. و با اینکه هونگجونگ نمیخواست اقرار کنه، اما سونگهوا عالی عمل کرده بود. مخصوصا چون این اولین باری بود که توی جبههی مخالف میجنگید.
حالا که سان و یونهو مجروح شده بودن همه چیز سخت تر شده بود. گروه باید تا وقتی اونها سلامتیشون رو به دست میاوردن برای حمله صبر میکرد؟ قرار بود خیلی سخت باشه چون امروز یه اعلان جنگ رسمی بر علیه پک بود. گروهی که حاضر بودن واقعا جلوی اونها بایستن.
حتما مرسر الان داشت دیوونه میشد.
حتی فکرش هم لبخند ترسناکی رو روی لبای هونگجونگ آورد. ای کاش میتونست ببینتش...
تقهای به در، حواسش رو سر جاش آورد و برگشت و کسی رو دید که دلش میخواست برای پول بفروشتش. "رانندگی خوبی بود." سونگهوا به چارچوب تکیه داد.
"تیراندازی خوبی بود." هونگجونگ نیشخندی زد و پرید و روی میز نشست. "تعجب کردم که عین یه بزدل فرار نکردی."
سونگهوا دندونهاش رو روی هم سایید. "علاقهای ندارم باهات بحث کنم، هونگجونگ. میدونم که سابقهی خوبی باهم نداریم، اما فکر کنم کاری که امروز انجام دادم ثابت کنه که حاضرم برای تو و مینگی بجنگم. علاقهای به رئیس بازی ندارم. نمیخوام رهبری رو به دست بگیرم. فقط میخوام برای خودم یه آیندهی امن بسازم. و برای وویونگ."
هونگجونگ ابرویی بالا انداخت. "خوب بلدی چطور حرف بزنی." از روی میز پایین پرید عرض اتاق رو طی کرد و دستش رو جلو برد. "آتشبس؟"
سونگهوا لبخند زد و دستش رو فشرد. "ممنونم. کسی رو پیدا کردی تا کمکمون کنه؟"
"آره، یکی از دوستام، دکتر کیم، قراره بیاد اینجا. از تونلهای زیرزمینی استفاده میکنه پس لازم نیست نگران باشیم کسی تعقیبش کنه. هیچکس بغیر از شماها و افراد مورد اعتمادم از اون راه خبر نداره."
"خوبه. فکر میکنم که تونستم علائم حیاتی جفتشون رو ثابت نگه دارم، اما هیچ ایدهای ندارم که واقعا تونستم کمکی کرده باشم یا نه. من فقط آموزش کمکهای اولیه رو توی پک گذروندم... بعلاوهی مطالعات خیلی کمی که خودم داشتم." سر سونگهوا پایین افتاد و با خودش زمزمه کرد. "فقط میتونم امیدوار باشم که کافی بوده باشه."
KAMU SEDANG MEMBACA
Answer ||| Ateez (Persian Translation)
Fiksi Penggemar~~کتاب دوم از مجموعه ی هالاهالا~~ همه چیز تغییر کرده. حالا دیگه هیچ چیز مثل سابق نیست. دنیا بازنویسی شده. قانون ریشه کن شده و ولف پک بر همه حکمرانی میکنه. رهبر مستبدش هرچیزی رو توی چنگ خودش داره و رعب و وحشت رو به جامعه تزریق کرده. نافرمانی از اون،...