21

92 33 34
                                    

وقتی یونهو گفته بود داره میره، سان در لحظه تصمیم گرفته بود که میخواد باهاش بره و پیش بقیه نمونه. همه‌ی اونا براش غریبه بودن، اما به هر دلیلی، یونهو حس بهتری بهش میداد.

شاید بخاطر گذشته ای بود که باهم داشتن، شایدم چیز دیگه‌ای بود، اما درحال‌حاضر سان میخواست پیش کسی باشه که باهاش راحت‌تره.

حس میکرد سرش داره نبض میزنه، مخصوصا جایی که بهش گفته بودن تراشه وجود داره.

هنوزم یه جایی ته دلش نمیخواست باور کنه، اما هرچی بیشتر بهش فکر میکرد بیشتر قابل درک میشد.

سان نقص‌های زیادی توی خاطراتش داشت که انگار پشت یه در آهنی بزرگ زندانی شدن.

جایی خارج از دسترسش.

یونهو جلوتر راه میرفت و کلیدهاش رو توی انگشتش میچرخوند. "قراره فقط بریم یه دوری بزنیم و ببینیم چیز مشکوکی توی محله پیدا میکنیم یا نه. باشه؟"

سان در جواب قدم‌هاش رو بلندتر کرد تا بهش برسه. بازوهاشون به هم کشیده شد و سان یک لحظه خودش رو عقب کشید. برقی توی تمام بدنش به جریان افتاده بود که تا حالا حسش نکرده بود. نه حتی وقتی که یکم پیش کنار هم دراز کشیده بودن.

بالا رو نگاه کرد و دید گوش‌های یونهو دارن قرمز میشن.

کیوت.

سان با خودش لبخند زد، بازوی چپش رو نگه داشت و به دنبال کردن یونهو ادامه داد.

"خب، این دختر منه." یونهو جلو رفت و دستش رو روی یه ماشین اسپورت گرون‌قیمت کشید.

رنگ‌های متغییرش باعث شد که سان مکث کنه و سرجاش اینطرف و اونطرف تاب بخوره تا مطمئن بشه توهم نزده. "وای، واقعا ماشین خوشگلیه." سان ماشین رو دور زد.

"ممنون. خودم سرهمش کردم و هرچیزی که لازم داشتم روش نصب کردم. راستش من یه راننده‌ی مسابقه‌ی خیلی معروفم، البته... بین آدمای حرفه‌ی خودم."

"میدونم." سان خیلی ساده جوابش رو داد. یه لبخند کج‌وکوله زد و بعد چشم‌هاش گشاد شدن. "اوه، ام، شاید باید برگردیم. مرسر از همتون اطلاعات داره. بخاطر همین میدونم. درمورد مسابقه خیابونی میدونه، هکر بودن یوسانگ، جونگهو، مغازه‌ی هونگجونگ. حالا که بهش فکر میکنم، یه پوشه برای من و وویونگ هم داشت، اما اونا از بقیه جدا بودن... تنها کسی که اطلاعاتی ازش نداره مینگیه."

یونهو توی فکر فرو رفت و ناخودآگاه شروع کرد به کندن پوست لبش و روی ماشینش خم شد. "خب، اگر تورو فرستاده پس حتما دیگه میدونه مینگی کجاست. وقتی برگشتیم بهشون میگیم. شک دارم از شنیدنش غافلگیر بشن." صاف ایستاد و درِ طرف شاگرد رو باز کرد. "سوارشو بریم."

سان حس کرد صورتش داغ‌تر شده و زود سوار شد.

یکبار دیگه تحت تاثیر قرار گرفت، اما اینبار با داخل ماشین. یونهو یه صفحه داشت که نقشه‌ی شهر رو نشون میداد و مکان ماشین با یه نقطه‌ی قرمز مشخص شده بود. بنظر میرسید یه سیستم صوتی خوبم داشته باشه، و کلی هم دکمه روی داشبورد بود.

Answer ||| Ateez (Persian Translation)Where stories live. Discover now