Part 4

129 38 19
                                    

طول پاگرد رو با دو قدم بزرگ طی میکنه ، دست چپش رو بعد از کنار زدن لبه ی کت چرمی داخل جیب شلوارش میبره . پله ها رو بدون عجله پایین میاد و نگاهی به اطراف میندازه .
-  میدونی که منم نمیخوام این اتفاق بیفته ، ولی تو زیادی تو خواب قشنگ بودی . من الان باید برم عزیزم ، مقر به نگهبان احتیاج داره ...
-  یه روز دستتو میگیرم و میبرمت یجایی که کسی نتونه خلوتمونو بهم بزنه ... بلاخره اون غریزه ی نگهبانیتو سرکوب میکنم مین یونگی ...
از حرفی که در جواب میشنوه ، لبخند کمرنگی روی لب هاش ظاهر میشه . تماس رو با گفتن " شب میبینمت " قطع میکنه و موبایل رو به جیب کتش برمیگردونه . سه پله ی آخر رو سریع تر و با صورتی مثل همیشه بی حس پایین میاد و تقریبا بدون اهمیت به کسی سوار ماشینی که جلوی اداره منتظرش بود میشه .
به محض نشستن سرش رو به پشت صندلی تکیه میده و چشم هاش رو میبنده .

-  نمیخوای حرکت کنی افسر جانگ ؟
بعد از کمی صبر برای راه افتادن میگه و افسر پشت رل ، با بینی چین افتاده رو ازش میگیره و بعد از روشن کردن ماشین مسیر مد نظر رو پیش میگیره .
-  صبح بخیر ، آره منم خوبم ... تو وان آب گرمم گل استوایی بود ، یه خواب کامل داشتم و بعد از ماساژ احساس بهتری دارم ...
یونگی لای پلک هاش رو باز میکنه و نگاه کوتاهی به گودی زیر چشم های اون میندازه .
-  خبری از مرخصی نیست ...
چین به بینی میندازه و لحظه ای نگاهش رو از صورت تا تن یونگی گذر میده و زیر لب چیزی میگه . پرونده ای رو از روی داشبورد ، روی پاهای اون میذاره .
-  این اطلاعاتی که از تیم تحقیقات خواسته بودی .
پرونده رو برمیداره و بازش میکنه .
-  درست وقتی که تیم دادستانی به این نتیجه رسیدن که از زیر دست های یون چان بوده و با چویی ارتباط داشته باید خبر برسه که کشتنش .
-  عمدا غیر حرفه ای عمل میکنن .
مشخصاتی که روی برگه نوشته شده بود رو از نظر گذروند و ادامه داد : میخواد با سیاست خودش رو بازی کنه .

پرونده ی سفید رنگ رو با دقت زیر و رو کرد و تا رسیدن به مقصد باهم درموردش بحث کردن .

جایی پشت یکی از ماشین های مشکی می ایسته ، نور های گردان قرمز رنگ اطراف رو پوشش داده بودن و چند مامور کنار ماشین ها و ورودی زندان ایستاده بودن . 
یونگی به محض توقف نگاه از عکس ضمیمه شده ی داخل پرونده میگیره و اون رو روی صندلی عقب میندازه . از ماشین پیاده میشه ، مچ دستش رو برای میزون کردن ساعتش تکون میده و سمت در ورودی زندان پا تند میکنه .
بعد از عبور از راهرویی طولانی با در های متعدد ، با راهنمایی مردی سمت سالن میرن . یونگی نگاهی به افراد حاضر در سالن میندازه و کنار تنها فردی که باهاش آشنایی داره میره .
-  دکتر هان ؟
زن که مشغول بود به بررسی زخم عمیق روی بازوی مردی که روی زمین افتاده و به صورت وحشتناکی غرق خون بود ، رو سمتش گردوند و با لبخند سلام کرد : هی یونگی ...
و بعد از نیم نگاه کوتاهی به هوسوک که کنار یونگی ایستاده ، دوباره مشغول کار خودش شد و گفت : میخوام یه روز اون صورت مزخرفتو رنگ پریده و خسته نبینم .
هوسوک وقت برای جواب دادن پیدا نکرد چون همون لحظه مردی نزدیکشون شد و همینجور که دستش رو ابتدا جلوی یونگی و بعد هوسوک برد خودش رو معرفی کرد و شروع به توضیح دادن کرد .
-  اوه هی وان ، 48 ساله ... 2 سال پیش به جرم تولید و توزیع مواد مخدر دستگیر و به 10 سال حبس محکوم شده . بعد از بررسی پرونده اش حدود 3 ماه پیش به صورت خیلی مشکوک از دائجون به اینجا منتقل شده ...
یونگی با صورت و چشم های بی حس نگاهی به مرد که تمام اطلاعات تکراری رو بازگو میکرد انداخت و بدون حرف کنار عکاسی رفت که با دقت از زخم کهنه ی کنار گوش مقتول عکس میگرفت . مرد با گرفتن نگاهش از یونگی ، به توضیح دادن ادامه داد : دو روز قبل بخاطر درگیری و شکستن انگشت یکی از زندانی ها به انفرادی فرستاده شده .
کمی جابجا میشه و با تمسخر در لحنش ادامه میده : نگهبانی که مسئول انتقالش از انفرادی به سلول بوده به صورت مضحکی با ضربه ای که به پشت سرش خورده بیهوش شده و چیزی رو ندیده .

Black bird (Vmin)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon