- منظورت چیه ؟
- اوضاع جسمیش زیاد جالب نیست ...
- با دکترش صحبت کردی ؟
- همون حرفای تکراری ، که پیشرفت داشته و ...
سر به نشونه ی فهمیدن تکون میده و چند ثانیه ی طولانی بعد به سکوت میگذره درحالی که نگاه از تصویر دختر داخل صفحه ی موبایل گرفته و به نقطه ای نامعلوم چشم دوخته .
به نبودن تنها خانواده ای که براش باقی مونده بود فکر نمیکرد ، نمیدونست باید چجوری بعد از اون حامی زندگی کنه . اصلا مگه میشد اون دیگه نباشه ؟
اون همه کسی بود که بعد از از دست دادن خانواده اش داشت . پدری که قبل از به دنیا اومدنشون ، وقتی هنوز یه گروه کوچیک توزیع مواد مخدر بودن و طی یکی از عملیات ها و درگیری با پلیس کشته شده بود ، مادری که خاطرات کمی ازش داشت . اون زن بعد از اینکه همسرش رو از دست داده بود زندگی کردن براش سخت شده بود و یه روز دیگه نخواست تحمل کنه .
لب خیسوند و وقتی دوباره چشم به تصویر میدوخت گفت : خب ؟ هر چیزی راجب اون مرد دستگیرت شده رو بگو جسی ...
- یه خانواده ی رباتی ... پدرش قاضی بوده و مادرش یه وکیل سرشناسِ که شرکت وکالت خودش رو داره . خواهرش رئیس دانشگاه و شوهر خواهرش در حال حاضر دادستان عمومیه ، زیاد با خانواده اش ارتباطی نداره . استاد دانشگاه بوده ولی از چهار سال پیش که وارد تیم یه دادستان میشه کارش رو ول میکنه . یه ازدواج ناموفق داشته و دایره آدمای اطرافش محدوده ...
- چی ؟
دختر با پوزخندی که روی صورتش عمیق تر میشه زیر لب میگه : قابل حدسی مایا ...
و همینجور که روی صندلی لم میده و جای دیگه ای از اتاق رو نگاه میکنه ادامه میده : آدمای زیادی دورو برش نیستن ...
- همون تعداد محدود برن به جهنم جسیکا ... بهم از ازدواجش بگو... چرا به مشکل خورده ؟
صدای خنده ی دور جسیکا از داخل موبایل توی فضای اتاق پخش میشه و بعد کمی نزدیک تر میاد و میگه : چند سال قبل با دختر یه قاضی ازدواج میکنه اما زیاد طول نمیکشه که جدا میشن .
- دختره چی ؟ چیزی ازش میدونی ؟
- تا اونجایی که فهمیدم وضعیت جالبی نداره . خونه های متعددی داشته که فکر میکنم دلیلش فرار از خانوادشه . اکثر مواقع تو کلاب شبانه است ، آویزون مردای پولداره و چند باری به جرم حمل مواد دستگیر شده اما خیلی راحت آزاد میشه . میشه گفت هر زمان که بخوای با پول میتونه در دسترست باشه ...
- خوبه ، یکی رو بفرست سراغش ...
جسیکا سر تکون میده و هر دو لحظه ای تو سکوت بهم نگاه میکنن ، دختر بزرگتر که موهای بلوندش رو محکم پشت سرش بسته بود و همین دلیلی برای کشیده تر دیده شدن چشم های آبیش بود با لبخندی کج نشسته روی صورتش به آرومی میگه : چی میخوای بگی ؟
YOU ARE READING
Black bird (Vmin)
Fanfiction→ Name : Black Bird → Genre : Angst - Romance - Smut - Mafia → Couple : Vmin - Kookmin → Writer : mahtab ••••• قصه از برگشتنِ دوباره ی سیه پر به زندگی جیمین شروع میشه ... جونگکوک که سال ها پیش برای حضور در شبکه ی مافیا تلاش های زیادی کرده ، حالا...