Part 17

155 20 17
                                    


نگاه سمتش انداخت و اون صندلی رو برداشته بود تا زیر میز رو جارو کنه . این دو روز سرش رو به هر کاری گرم میکرد تا فرصت فکر کردن نداشته باشه . اخم هاش رو در هم کشیده بود و با دقت به زمین نگاه میکرد .

- هوا سرده لباس تنت کن .

نگاه به تهیونگ ننداخت و کوتاه جواب داد : خوبم ...

- سرما میخوری .

صندلی رو از فاصله ی کوتاهی که نگهش داشته بود ول کرد و اون در تلاش برای ثابت موندن به میز برخورد کرد و صدای آرومش تو صدای جیمین گم شد .

- نمیتونم نفس بکشم ... لباس بپوشم خفه میشم تهیونگ . لطفا امروز بهم گیر نده ...

نگاهش رو بلافاصله بعد از اتمام صحبتش از اون برمیداره و با سرعت کمی بیشتر به جارو کشیدن ادامه میده ، بدنه اش رو به همه جا میکوبه و سمت در اتاق میره و لحظه ای بعد از دید تهیونگ پنهان میشه .

امروز عجیب تر رفتار میکرد . هیچ ارتباط و لمسی رو نمیپذیرفت ، دائم اخم داشت و کم حرف شده بود . تو محیط کار از همه دوری میکرد و باعث تعجبشون شده بود ، جیمینِ شیرین هر روز نبود و با لبخند و احترام باهاشون برخورد نمیکرد . از وقتی برگشته بود لباس کثیفاشون رو شسته بود ، بی هیچ حرفی کنار تهیونگ کمی غذا خورده بود و حتی ظرف های ناهار رو هم شسته بود . تمام خونه رو جارو کشیده بود و تقریبا کاری برای انجام دادن نداشت . اگه نمیخواست کتابخونه رو بهم بریزه و دوباره بر اساس طیف رنگی اون هارو بچینه...

تهیونگ دست هاش رو زیر سرش گذاشته بود و روی تخت دراز کشیده بود . به سقف زل زده بود و تمام حواسش پی صدای کمی که جیمین گاهی اوقات با جابجایی چیزی ایجاد میکرد بود . هر لحظه امکان داشت اون دیگه تحمل نکنه و حس های قایم شده اش به طریقی بروز کنن .

با صدای زنگ موبایلش چشم از سقف کند و ایستاد تا سمت اون که روی میز بود بره . جیمین که وارد اتاق میشد نیم نگاهی بهش انداخت و حضورش باعث شد تهیونگ برای جواب دادن به تماس حین اینکه وصلش میکرد از اونجا خارج شه و احترامی که تو لحنش بود جیمین رو به شک انداخت و با چند قدم فاصله دنبالش رفت .

تهیونگ به آرومی سمت اتاق کارشون میرفت و جیمین متعجب و البته کمی خشمگین نگاه به پشت اون داده بود .

- ما خوبیم . جیمین هم اینجاست داره استراحت میکنه ...

اخم روی صورت پسری که عقب تر بود عمیق تر شد خودش رو با بلند تر برداشتن قدم هاش به تهیونگ رسوند ، با دست گذاشتن روی سینه اش مانع حرکتش شد .

- اتفاقی نیفتاده ، شاید فراموش کرده روشن کنه موبایلش رو ، امروز یه جلسه ی مهم داشتیم و بعد با هم برگشتیم خونه .

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 19 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Black bird (Vmin)Where stories live. Discover now