دستی به صورتش کشید و از ماشینش که کنارBMW تهیونگ پارک شده بود پیاده شد . وقتی از کنار ماشین رد میشد به تصویر ناواضح خودش تو شیشه نیم نگاهی انداخت . لب هاش از فشاری که بهشون وارد کرده بود کمی گز گز میکردن ، برای آروم کردنشون دوباره پشت دستش رو کمی محکم روشون کشید . با قدم های آهسته سمت آسانسور رفت و شسی رو فشرد و منتظر موند . دست داخل جیب هاش فرو برد و سر پایین انداخت . درد بدی تو معده اش میپیچید و هوا براش به قدری سرد بود که فکش رو میلرزوند ، اما به نوک کفشش زل زد و دنبال گفتن دلیلی برای چهره ی شکسته اش گشت .
اضطراب به دردش دامن میزد و تو راه چند باری به تنها بودن فکر کرد . نه فقط بخاطر خودش بلکه دلیل اصلیش تهیونگ بود ، نمیخواست اون مرد رو بیشتر از این اسیر گذشته ی خودش کنه ...
صدای آرومِ باز شدن در رو نشنیده بود اما با بسته شدنش نگاه خسته اش رو بالا آورد و به عددی که روی صفحه ی کوچیک نشون داده میشد نگاه دوخت .
قدم برداشت و سمت پله های تاریک پارکینگ رفت . با هر پله که بالا میرفت نفس کشیدن براش سخت تر میشد و دردی به جون پاهاش میفتاد . لب هاش رو بهم فشرد و جلوی گز گز کردنشون رو برای ثانیه ای گرفت ، یادآوری حس حرکت نرم اون لب های غریبه کلافه اش کرده بود و تو طول مسیر مدام با فشار میخواست اثر اون ها رو پاک کنه و این پوست لبش رو حساس و قرمز کرده بود .
از پاگرد نگاهی به پله های بالاتر انداخت و از روبروی آسانسوری که همون طبقه توقف کرده بود با عضله های دردمند پاش عبور کرد و دونه دونه به آرومی پله هارو به سمت خونه بالا رفت . شاید اینجوری کمی دیرتر میرسید و حس گناه نرسیده به خونه ، تو راه پله بلاخره جونشو میگرفت ...
با خستگی و آروم وارد راهرو شد و همینجور که چشمش به گلدون بزرگ روبروی در خونشون افتاد نگاهش رو به زمین دوخت . بلاخره رسیده بود به مکانی که باید امشب برای خودش ممنوعش میکرد اما یه چیزی تو وجودش عذاب وجدانش رو ساکت میکرد تا اون دوباره به آغوش گرم مردش از سرما پناه ببره . مردی که فقط باید عاشق میبود و پرستشش میکرد ...
سنگینی گلوش با هیچ چیز برطرف شدنی نبود ، نه نفس های عمیق ، نه قورت دادن چند باره ی بزاقش و نه زل زدن به سقف و فشردن لب هاش بهم .
زمان زیادی طول کشیده بود تا مسیر کوتاه رسیدن به در رو طی کنه. دست از جیب بیرون کشید و روی اعدادی که چند ثانیه ای از زل زدن بهشون با دید تار میگذشت ، انگشت گذاشت . لحظه ای دست عقب کشید و نرم انگشت هاش رو کف دستش فرو کرد . هنوز توان مقابله با چشم های سیاه تهیونگ رو نداشت ...
به دیوار کوچیک کنار در تکیه زد و نگاهی به اطراف انداخت . خوب بود که اونوقت شب هیچ کس اونجا پیداش نبود و میتونست کمی تنها باشه . زانو خم کرد و روی زمین نشست . دست داخل جیب هاش فرو کرد و سردی هوا لرزی چند باره به تنش که هنوز نم داشت نشوند .
YOU ARE READING
Black bird (Vmin)
Fanfiction→ Name : Black Bird → Genre : Angst - Romance - Smut - Mafia → Couple : Vmin - Kookmin → Writer : mahtab ••••• قصه از برگشتنِ دوباره ی سیه پر به زندگی جیمین شروع میشه ... جونگکوک که سال ها پیش برای حضور در شبکه ی مافیا تلاش های زیادی کرده ، حالا...