part 10

107 22 7
                                    

- جیمینا ... اگه بخوای میتونی یکم اینجاها رو تغییر بدی . طبق سلیقه ات بچینش ...
- اینجوری خوبه .
- بیخیال پسر ... یکم تغییرش بده .
جیمین جعبه ی کوچیک تو دستش رو لبه ی میز گذاشت و به اطراف نگاهی انداخت . بدش نمیومد کمی اونجا رو طبق خواسته اش تغییر بده . دختر که اون رو گیج دید با خنده گفت : بذار کمکت کنم . فکر کنم اول از همه بهتر باشه این کمد رو جابجا کنیم ، اینجوری رفت و آمد برات راحت تر میشه . دایون همیشه بهش برخورد میکرد اما اونقدر سرش شلوغ بود که حتی وقت نداشت جابجاش کنه .
جیمین با سر تایید داد و دختر بلافاصله تنها کسی که تو دفتر بود رو صدا زد : جی یونا بیا کمک کن ...
پسر نگاه از مانیتور روبروش برنداشت اما از روی صندلی بلند شد و بعد از چند ثانیه ی کوتاه سمت جیمین و مین آ رفت .

- باید ببریمش اونطرف میز .
طرفی از کمد رو گرفت و رو به پسر که سمت دیگه اش ایستاده بود گفت .
جیمین کمی عقب ایستاد و به کمد کوچیکی که حالا کنار دیوار قرار گرفته بود نگاهی انداخت .
مین آ به جای خالی کمد اشاره زد و گفت : من واسه اونجا یه درختچه دارم .
با هیجان دست هاش رو بهم کوبید و کمی با صدای بلند تر ادامه داد: عالی میشه ، اینجا واقعا به یه تغییر نیاز داشت ...

با صدای باز شدن در سر هر سه سمتش چرخید و کمی بعد تهیونگ که در حال بررسی پرونده ای توی دستش بود وارد شد . جی یون به آرومی احترام گذاشت و سمت میزش برگشت و نگاه تهیونگ با کنجکاوی به جیمین افتاد . وقتی تغییر رو حس کرد رو به دختر کرد و گفت : گزارشی که خواسته بودم آمادست ؟
مین آ کمی خم شد و با صدای آروم گفت : الان آماده اش میکنم ...
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و قدمی نزدیک تر شد .
- فکر میکنم گفتم تو اولین فرصت اونو ازت میخوام .
دختر کاملا خم شد و احترام گذاشت و عقب عقب سمت میزش رفت و توجه تهیونگ رو از خودش برداشت . جیمین که کمی این برخورد تهیونگ براش غریب بود با اضطراب بهش چشم دوخت و وقتی نگاه تهیونگ روش نشست به تبعیت از بقیه احترام گذاشت و کلمات رو تند تند پشت هم ردیف کرد : اونا ... اونا فقط میخواستن کمک کنن ... که من حس بهتری به محیط کارم داشته باشم .

تهیونگ با لبخند کمرنگی رو بهش سر تکون داد و زیر لب گفت : بذارش برای وقتی که بیکار شدین .
جیمین لبش رو گزید و به رفتن اون نگاه کرد . به محض ناپدید شدن تهیونگ ، دختر با عجله خودش رو به جیمین رسوند و دو تا قاب عکسی که تو دستش بود رو جلو آورد و یکی ازشون که خالی و سفید رنگ بود رو به جیمین داد .
- جیمینا تو هم یه عکس یادگاری رو میزت داشته باش .
قاب تو دستش رو با ذوق جلو تر برد و به زن و پسری که تو عکس بودن اشاره کرد .
- این مادرمه . اینم دوست پسرم ...
با صدای کمی آهسته تر ادامه داد : آوریل سال بعد ازدواج میکنیم .
جیمین لبخند زد و به عکس توی دست اون نگاه انداخت .

- تو دوست دختر داری ؟
سوالش رو پرسید و با هیجان و منتظر به جیمین که چشم ازش گرفت و روی زمین انداخت ، نگاه کرد .
- نه ...
مین آ با کمی باز شدن دهنش و چشم های گرد شده اش قدمی کوتاه نزدیک تر شد و پرسید : یعنی تنهایی ؟

Black bird (Vmin)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon