Part 14

121 19 17
                                    


شب عجیب و پر از احساسات متفاوتشون گذشته بود و صبح با کمک تهیونگ کاری که بهش سپرده شده بود رو تموم کرده بود . درد عضله ی ساق پاش دائمی شده بود اما نه به شدت شب قبل و اون به زبون نیاورده بودش . کمی سرش گیج میرفت اما نمیخواست دیگه سرزنش شه پس تمرکزش رو روی کار گذاشته بود .

به همراه تهیونگ تو اتاق نامجون نشسته بود و به اون دو نفر که درگیر چیزی بودن زل زده بود . نامجون با نگاهی به ورقه ی کاغذ تو دستش رو به تهیونگ گفت : باید برای تمام هارد هاشون حکم قضایی داشته باشیم ، حتی اطلاعات محرمانه ...

تهیونگ با تایید سر تکون داد و از بین کاغذ های تو پرونده ی جلوش که روی میز ، باز بود یکی رو بیرون کشید به نامجون داد و در موردش شروع به توضیح کرد .

جیمین که دقایقی بود بی صدا کمی دور از اون ها نشسته بود ، چند عطسه ی آروم و پشت هم زده و تنش رو جمع کرد و هر دو دستش رو که کمی آستین پلیور مشکی رنگش روشون رو گرفته بود روی صورتش نگه داشت . نگاهی خجالتزده به اون دو نفر انداخت و از نگاه خیره ی تهیونگ روی خودش چشم به روی زمین دوخت و سرش رو پایین انداخت .

سکوت فضا رو در برگرفته بود و نگاه نامجون با ابرویی بالا انداخته روی تهیونگ افتاده بود که حرفش رو قطع کرده بود و با اخم کمرنگ به جیمین چشم دوخته بود و اون هم با خجالت لب بهم فشرده و نگاهش روی زمین دو دو میزد و زیر توجه ی تهیونگ گونه هاش کمی رنگ گرفته بودن . نامجون سرفه ی کوتاهی زد و تهیونگ بعد از نیم نگاهی بهش حرفش رو با نگاهی روی صفحه ی مقابلش و کمی مکث برای یادآوری مبحثشون ادامه داد .

جیمین بلاخره تونسته بود نفس بکشه ، تنش رو گوشه ی مبل جمع کرده بود و دیگه نگاه از زمین برنداشت تا وقتی که تهیونگ ایستاد و اون هم به دنبالش برخواست . تهیونگ تمام کاغذ هایی که روی میز قهوه گذاشته بود رو جمع کرد و داخل پوشه گذاشت و به سمت جیمین گرفت و اون با عجله قدمی جلو گذاشت و با احترام هر دو دستش رو برای گرفتن پوشه جلو برد .

هر دو رو به نامجون که پا روی هم انداخته بود و فنجون توی دستش رو به لب هاش نزدیک میکرد احترام گذاشتن و در جواب تکون آروم سرش رو دریافت کردن و از اتاقش خارج شدن . منشی با لبخند پشت میزش ایستاد و اون ها بعد از عبور از راهروی کوتاه وارد آسانسور شدن . به محض بسته شدن در ، جیمین با لحن غر غرو لباش رو آویزون کرد و چشم های گرد و براقش رو به تهیونگ دوخت و گفت: هیونگ دیگه جایی اینجوری بهم زل نزن . چرا میخوای خجالتزده ام کنی ؟ چرا این کارو میکنی ؟

نرم پا روی زمین کوبید و تهیونگ آروم در جواب خندید ، دستی به گونه ی رنگ گرفته ی اون کشید و کوتاه گفت : نگران شدم .

- یه عطسه نگرانی داره ؟ باید میدیدی دادستان کیم چجوری داشت بهمون نگاه میکرد ... نمیدونستم باید چکار کنم . خدایا ... حتما اون فهمیده بینمون چیزی هست ...

Black bird (Vmin)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant