Part 7

145 34 28
                                    

تکه ی بزرگی از مرغ رو داخل دهنش میذاره و گوشه ی لبش رو تمیز میکنه . یکم که اون رو میجوه یه تیکه دیگه رو برمیداره و توی ظرف کوچیک کنار دست جیمین میذاره ، رو به پسر روبروش که به آرومی کمی از رشته های داخل کاسه رو میخوره میگه : برات یه کار سراغ دارم .
-  قبول میکنم .
دست از خوردن میکشه و به دهن پر شده ی پسر نگاه میکنه .
-  بهت گفته ؟ میدونی ؟
-  حدسش سخت نیست . دا یون رفته و شما باید براش جایگزین بیارین که اتفاقا کاریه که به عهده ی تو گذاشته شده . ولی باید بگم من مثل اون نمیتونم دائم در حال لاس زدن باهاتون باشم .
-  یکم خودتو باور داشته باش بیبی . تو حتی میتونی به راحتی گرایش پدر بزرگمو عوض کنی .
جیمین با ابرو های بالا پریده دست از خوردن بر میداره و به صندلی تکیه میده و با نگاه معناداری به سوکجین میگه : باید از اون کیم جدا شم و بیام تو تیم تو ؟
سوکجین سینه صاف میکنه و آستین های تیشرتش رو کمی بالا میبره و بازوهاش رو نشون میده .
جیمین با نگاه خریدارانه چشم میچرخونه روی تنش و آروم میگه : سکسی .

-  ایگوووو ...
مرد مسنی که میز کنارشون رو انتخاب کرده با گفتن این حرف نگاه عجیبی به اون دو میندازه ، بلند میشه و جای دیگه ای مینشینه . هر دو میخندن و دوباره مشغول خوردن میشن . کمی بعد جیمین به آرومی میپرسه : تهیونگ با کی جلسه داره ؟
-  نمیدونم ، جلسه اس ؟
با سر تایید میده و میگه : سانگ وو بهم گفت خودمو بین برنامه اش جا بدم . میخواستم باهاش ناهار بخورم ولی اون گفت با کسی جلسه داره .
دهن کج کرد و جین خندید و تیکه ی آخر مرغش رو بعد از فرو کردنش تو سس با لذت خورد .

-  پدر بزرگت بهتره ؟
سوکجین با بالا و پایین بردن سرش جواب داد : مامانم خیلی بهش رسیدگی میکنه ، بهتره .
تکه مرغی که برای جیمین گذاشته بود رو جلوی نگاه پر حسرت و لب های جلو اومده ی اون برمیداره و میخوره و با دهن نیمه پر میگه: اینجارو تازه پیدا کردم .
نگاهش رو به اطراف میندازه و با سر تاییدی به سلیقه ی خودش میده و کمی از نوشیدنیش رو میخوره .

-  هیونگ چرا دیگه بهمون سر نمیزنی ؟
-  یکم مشغله هام زیاد شده .
با شیطنت میگه ، جیمین چشم ریز میکنه و سوالی نگاهش میکنه . سوکجین با لبخند پهن روی صورتش نگاهش رو به اطراف میده و جیمین نگاه ازش برمیداره و از نوشیدنیش میخوره .
-  از کی میتونم بیام ؟
-  فردا ، دا یون میاد یکم با کار آشنات کنه .
سرش رو به نشونه ی فهمیدین تکون میده .
-  انقد مطمئن بودی که قبول میکنم ؟ حتی برنامه ریزی کردی برام.
سوکجین فرصتی برای جواب پیدا نمیکنه . موبایلش زنگ خورد و بعد از دیدن اسم روش با عجله جواب داد : تهیونگ ؟
کمی مکث کرد و با نگاهی به جیمین که بعد از شنیدن اسم تهیونگ چشم روی اون چرخونده بود ادامه داد : نه با جیمین اومدم ناهار بخوریم ...
-  آره کنارمه ، باشه میرسونم خودمو ...
موبایل رو از روی گوشش پایین آورد و رو به جیمین گفت : خب ، من دیگه باید برم ...
نگاه نگران جیمین رو با لبخند جواب داد .
-  اتفاقی افتاده ؟
-  نه ، انگار باید در مورد جلسه اش باهامون حرف بزنه .
سر تکون داد و سوکجین ازش خداحافظی کرد و رفت . جیمین نگاهی به میز انداخت و با برداشتن کیف و موبایلش بلند شد و کمی بعد از سوکجین از اونجا بیرون رفت . نگاهی به اطراف انداخت و نفس عمیقی از هوای دلچسبش گرفت و لبخند به لب آورد .

Black bird (Vmin)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang