از جایی که داخل اتاقش نشسته بود دید کمی به پسر داشت ، امروز به طرز عجیبی با نمک شده بود . جوری که مثل یه جوجه دنبال دایون راه میرفت و به چیزایی که براش توضیح میداد با دقت گوش میکرد . بعضی از اون اطلاعات گیجش میکرد و تصویر زیبایی از لبای درشتی که کمی جلو میومدن و ابروهایی که با بالا رفتن زیر چتری هاش گم میشد ، میساخت .
چشمای قشنگش روز تهیونگ رو ساخته بود و حواسش رو از کار پرت میکرد . دائم محو تماشای اون بود و هیچ تمرکزی روی کارش نداشت .
نگاه جیمین روی دایون بود و اون داشت براش چیزی رو از داخل یه فایل توضیح میداد . کمی بعد دختر اون رو بست و رو به جیمین با لبخند حرفی زد و جیمین به آرومی سرش رو تکون داد . هر دو کوتاه بهم احترام گذاشتن ، دایون با بردن موهای قهوه ایش پشت گوشش با همون لبخندی که روی صورتش نگه داشته بود سمت اتاق تهیونگ حرکت کرد .
تهیونگ که متوجه پایان کار اون ها شده بود ، از پشت میز بلند شد و همزمان با دختر خودش رو به در اتاقش رسوند . در رو باز کرد و دایون کمی سرش رو خم کرد و با لحن مهربونی گفت : اوپا کار ما دیگه تقریبا تموم شده .
- ممنونم دایون ...
تهیونگ نگاهی به جیمین که کمی نزدیک تر اومده بود انداخت و رو به دختر تشکر کرد .- اوپا ... من براتون هر کاری انجام میدم ، در ضمن جیمین شی خیلی کیوتِ اصلا خسته نشدم .
جیمین که تقریبا دیگه کنار دختر ایستاد ، نگاه عجیبی بهش انداخت و در حالی که نگاه تهیونگ رو روی خودش داشت صداش گوشش رو پر کرد .
- بازم ممنونم ازت . کمک خواستی صدامون کن ...
- باشه اوپا .
دختر رو به هر دو لبخندی زد و با برداشتن کیف و لباسش که وقت اومدنش روی صندلی گذاشته بودشون به دوستاش و همکارای سابقش احترام گذاشت و ازشون خداحافظی کرد و از دفتر اونا خارج شد .- باشه اوپا ...
جیمین به آرومی وقتی نگاهش به مسیر رفتن دختر مونده بود با تن صدایی که سعی کرد از دایون تقلید کنه گفت و سمت تهیونگ که هر دو دستش رو داخل جیب های شلوار طوسی رنگش فرستاده بود برگشت و اون با لبخند گفت : خسته شدی ؟
- از لاس زدنای این دختره ؟ تقریبا آره .
- نیاز هست دوباره ازش خواهش کنم بیاد ؟
سری کج کرد و با ابرو های بالا پریده در جواب گفت : منظورت اینه دارم درموردش بد حرف میزنم ؟
تهیونگ کوتاه خندید و یکی از دست هاش و از جیبش خارج کرد و گوشه ی ابروش رو خاروند و خیلی آروم تر از قبل گفت : بریم ناهار بخوریم عزیزم ؟
- نه رئیس باید کارمو انجام بدم .
- بذارش واسه فردا ، میخوام ببرمت نادانگ برات از اون مرغ که دوست داری بخرم ...
- پس بریم خونه بخوریم ، پاهام درد گرفته ...
تهیونگ نیم قدمی نزدیک تر رفت و نگاهی به افرادی که هر کدوم مشغول کارشون بودن انداخت و با تغییر لحن گفت : میخوای برات ماساژش بدم ؟
- کمرمم درد میکنه پس ، اینجا و اینجا ...
کمی خودش رو حرکت داد و با انگشت ، کوتاه به اواسط کمر و بعد نزدی به باسنش اشاره کرد . نگاه تهیونگ با سرعت دوباره روی بقیه برگشت و کمی خش دار بدون نگاه به جیمین گفت : باشه .
- تو وان آب گرم برام انجامش میدی ؟ اممم ... این بهترین هدیه واسه روز اول کارم از پارتنرمه .
- پس برات به یادموندیش میکنم .
- اینجا همونجاییه که باید با آدمای بد مبارزه کرد یا مرکز آموزشیه لاسِ ؟ فکر کنم اشتباه اومدم ...
تهیونگ به آرومی خندید و رو بهش گفت : برو وسایلتو بردار و آماده شو ...
جیمین که پشت به بقیه بود بوس کوتاهی براش فرستاد و لبخند اون رو عمیق تر کرد .
تهیونگ که دوباره حال اون رو خوب میدید ، خوشحال بود که امروز مقاومتی برای اومدنش به کار نکرده بود و اون رو با خودش آورده بود .
YOU ARE READING
Black bird (Vmin)
Fanfiction→ Name : Black Bird → Genre : Angst - Romance - Smut - Mafia → Couple : Vmin - Kookmin → Writer : mahtab ••••• قصه از برگشتنِ دوباره ی سیه پر به زندگی جیمین شروع میشه ... جونگکوک که سال ها پیش برای حضور در شبکه ی مافیا تلاش های زیادی کرده ، حالا...