Translator: Nasim
T.me/KaisooFicology"جناب کیم."
مردی که پشت میز نقشه ها بود از جاش پرید.همینطور که میایستاد لب پایینش میلرزید. مرد های اطرافش سر بلند کردن تا به مردی که قدم به قدم بهشون نزدیک میشد نگاهی بندازند. همزمان حس ترس و ناراحتی به چهره کارکنان داخل اتاق سایه انداخت.
"قر...قربان...ما ..ما انتظار نداشتیم صبح به این زودی تشریف بیارین."
"کار برای انجام دادن زیاده."میز رو دور زد. همه از سر راهش کنار رفتن و تمام تلاششون رو کردن تا بیشترین فاصله رو ازش داشته باشند.
"اگه بخوایم به ددلاین پروژه برسیم نمیتونیم اینقدر کارها رو عقب بندازیم. در ضمن پروژه باید بی هیچ چون و چرایی انجام بشه."مرد اینقدر تند و سریع سر تکون داد که موهاش روی پیشونیش ریختند. مهم نبود چقدر سریع برای کار سفر کنند، شایعهها همیشه سریعتر سفر میکردند.
حتی با وجود فاصله زیاد قلعه کیم، نفس همه به خاطر هوای مرده اش تو سینه هاشون حبس شده بود.
نقشهای که توش تجدید نظرها اعمال شده بود رو به دست پیمانکار داد. وقتی دست های پیمانکار مردد به برگه ها رسید چنگش رو دور برگهها محکم تر کرد."اگر به خاطر هر اهمال کاری و عقب افتادگی کارها، تو برنامههای شخصیم مشکلی ایجاد بشه مطمئن باش اتفاقات خوبی نمیوفته. ما که نمیخوایم اینطور بشه...میخوایم؟"
"ن..نه ...البته که نه جناب کیم."وقتی با مرد روبهروش چشم تو چشم شد برق وحشتی از صورتش گذشت. برگه ها هنوز توی دستش بود و پیمانکار نزدیک بود به گریه بیوفته.
"خوبه. به نظر میاد حالا همه توی یک تیم هستیم."
گوشه لبش به پوزخندی باز شد. پوزخندش پیمانکار بیچاره رو حسابی آزار میداد، مخصوصا اینکه با رها شدن برگه ها به عقب تلو تلو خورد.
" در ضمن...کیم نه...دو."
کیونگسو دیگه به چشم های از حدقه دراومده مرد و تعظیم های مداومش به نشانه عذرخواهی نگاه نکرد. روش به سمت ساختمونی بود که با هر حرکت مردمک چشمش بالاتر میرفت و ریشههای شعبه جدید امپراطوری کیم رو توی زمین میدووند.
خیلی کار داشت که باید انجام میداد. خیلی زیاد. جونگین برای این کار روش حساب کرده بود، کل خاندان روش حساب کرده بودند. نباید حالا که به این جا رسیده بود ناامیدشون میکرد... البته که نمیکرد."خیلی خوب."
کیونگسو به سمت کارمندا چرخید ابرویی بالا انداخت.
"شروع کنیم؟"***************
آپارتمانش زیبا بود. بزرگ و فراخ، مدرن و گرون قیمت. کاملا فوق العاده و بی نقص، البته دورافتاده، سرد و ناآشنا. کیونگسو ازش متنفر بود. اونجا خونش نبود. تنها چیزی که اون اقامتگاه موقتی رو قابل تحمل میکرد، نمای چشم نواز زیبای بیچارهای بود که هر روز عصر موقع برگشت به استقبالش میاومد.
YOU ARE READING
Kaisoo Oneshot
Short Storyوانشات های کایسویی با ژانرهای مختلف تقدیم نگاهتون. با ووت و کامنت نویسنده رو حمایت کنید تا کارهای بیشتر بگیرین.