Author: 엘
T.me/kaisooficologyرو به روی صندلی خالی گوشه کافه نشسته بود و به قهوه روبهروش زل زده بود... تا کی میخواست سوگوار یه ادم مرده بمونه؟ دیگه نمیتونست حس بیخیالی نوشیدن قهوه دو نفره رو با اون تجربه کنه، پس بهتر بود همه چیز رو همین جا تموم کنه و تبدیل به کسی می شد که سال ها پیش بود...
اون قدر ها هم بد نبود اون دیگه لازم نیست دنبال رو قوانین بی سر و ته کسی باشه و فقط کافیه روزمرگی قبلیش رو زندگی کنه طبق یه قانون... فقط و تنها یه قانون پوچ "ازادی!"
یه ۵ دلاری بابت تیپ روی میز گذاشت و بلند شد... به قهوه دست نخورده روبه روش لبخند تلخی زد و بارونی قهوه ایش رو تنش کرد و از اون کافه برای همیشه خارج شد...
قرار بود برگرده به همون جهنم دره ای که سال ها پیش توش زندگی میکرد و اون محیط مزخرف رو تحمل میکرد
قدم هاش رو اروم کرد و بالاخره با دیدن تابلو نئونی بار خراب شده ای ایستاد و برای ثانیه ای کل خاطرات این ۷ سال جلو چشمش گذشتن؛ تردید لحظه ایش باعث شد قلبش تنها برای چند ثانیه از تپش بیفته و تکیه بده به دیوار کنار در تا بتونه تعادلش رو حفظ کنه...وقتی بالاخره تونست خودش رو جمع و جور کنه شالگردنش رو دراورد و وارد شد و بادیدن کارکنای جدید بار اخمی کرد
خیلی چیزا فرق کرده بود جز اون در مرموز پشت بار
مستقیم بدون هیچ حرفی سمت راهروی انتهایی بار رفت و در رو فشار داد و با شنیدن صدای کر کننده موزیک وارد اون فضای خفه شد... همیشه اینجا انقدر مزخرف بود، باری که به ظاهر بار ساده ای برای یه مستی زودگذر بود اما درونش خاطرات زیادی رو نگه میداشتاز بین جمعیت رد شد تا بتونه بره طبقه بالا و وقتی بالاخره از زیر دست و پای اون همه ادم بی مصرف رد شد نفسی کشید
مستقیم و بی معطلی سمت در مشکی سمت راستش رفت و در زد منتظر شد تا جوابی بگیره+ بیا تو
بدون تردید وارد شد و به صاحب بار خیره شد
- برگشتم تا کاری که ول کردم رو پس بگیرم
+ چی فکر کردی با خودت؟ که لیاقت این کار رو داری؟ اونم وقتی که عین سگ فرار کردی تا ازاد باشی؟
با اخم به مرد رو به روش نگاه کرد... نگاهش به دختر نوجون لختی افتاد که مثل میز روبه روش بود و جاسیگاری مرد رو پشتش بود
- هر چی میخوای بگی بگو مهم نیست فقط اومدم بهت اطلاع بدم برگشتم و تو بهم نیاز داری! مشخصه که مثل قبل سود نمیکنی.
نیشخندی زد و از اتاق بدون حرفی بیرون اومد...
وقتی با بسته شدن در و شکسته شدن چیزی تو اتاق صدای جیغ دختر رو شنید تو دلش برای بار هزارم از خودش متنفر شد- نباید عصبانیش میکردم...
بی حرف به سمت اتاق کارکنان رفت و لباساش رو دراورد و لباس توری کارکنان رو پوشید و جلو آینه وایساد
یه باکسر مشکی و یه تور بلند مشکی که تمام بدنش رو به نمایش میزاشت...
نگاه سردی به خودش انداخته و زمزمه کرد...
YOU ARE READING
Kaisoo Oneshot
Short Storyوانشات های کایسویی با ژانرهای مختلف تقدیم نگاهتون. با ووت و کامنت نویسنده رو حمایت کنید تا کارهای بیشتر بگیرین.