چند ساعت قبل.
کلافه نفسش رو بیرون داد و رو به گارسونش گفت:
- برو ببین جین کجا رفت. این ماشینِ بار کجا مونده؟ بستنیها و بعضی موادمون تموم شده، چند ساعت دیگه مشتریامون میریزن کافه.گارسون تعظیم بلندی کرد و بعد از گذاشتن سینی روی کانتر، به سمت خروجی رفت. نیم نگاهی به ساعت انداخت و لبخند ملایمی زد و به سمت دستگاه مخصوص وافل حرکت کرد. چیزی حدود نیم ساعت دیگه ههجونگ از مدرسه به کافه میاومد و قصد داشت وافل محبوب دخترش رو براش تهیه کنه تا کمی انرژی بگیره.
بعد از درست کردن موارد لازمش، روش سرپوش گذاشت و عصبی از غیب شدن گارسون، دست به کمر شد. صدای جر و بحثهایی به صورت نامفهوم به گوشش میرسید و حس کنجکاویش رو تحریک میکرد.
حرصی پیشبندش رو درآورد و با اخم به سمت خروجی کافه قدم برداشت و در ذهن سپرد که گزارش رانندهی کامیون حمل بار رو به دفتر مرکزی، بهخاطر تاخیرش، بده.چشمهاش رو ریز کرد و با قدمهای بلندی به سمت کامیون قدم برداشت و بی توجه به جین و گارسونش که به نظر مضطرب میاومدن، کنارشون ایستاد و دست به سینه شد:
- مشکل چیه؟ چرا اینجا ایستادین؟ میدونید من چقدر معطل شدم؟ این چه وضع خدمات رسانیه؟جین لبخند ضایعی زد و سریع جواب داد:
- هیچی نشده کوک، تو برو داخل الان ما هم بار رو خالی میکنیم.مرد راننده که حسابی بابت حرف جونگکوک و مواخذه شدنش شاکی بود، عصبی غرید:
- چی چیو هیچی نشده آقا؟ نیم ساعته منو معطل کردین اینجا بعد دَم از بینظمی من میزنین؟ اون کسی که شاکیه منم!جونگکوک با شنیدن صدای راننده اخمی کرد و جین رو کنار زد و مقابل راننده ایستاد و گفت:
- مشکل چیه آقای هوانگ؟ یعنی چی که معطل شدین؟هوانگ عصبی جواب داد:
- نیم ساعته کامیون منو معطل کردین، کارتونها رو باید سریع مقابل کافه خالی کنم و بهخاطر حجم سنگینشون نمیشه از این مسیر بار رو تخلیه کرد ولی این ماشینی که اینجا پارکه رانندهش نمیاد، راه رو بسته، هرچیم به این آقا میگم بره رانندهشو پیدا کنه هی میگه حل میشه، حل میشه. منم کار و زندگی دارم، نیم ساعته منو معطل کردین و میگین الان کارگر میاد بار رو از این فاصله خالی میکنه. کو؟زبونش رو توی گونهش فشرد و نگاهش رو توی خیابون چرخوند که با دیدن ماشین لوکس تهیونگ، جفت ابروهاش بالا پریدن.
عصبی خندهای کرد و رو به جین گفت:
- حالا جوری پارک میکنه که ماشین حمل بار نتونه رو به رو کافه پارک و بارش رو خالی کنه، آره؟+ جونگکوک خواهش میکنم آروم باش.
با پاش روی زمین ضرب گرفت که ناگهان با دیدن بلندگویی که کنار در ماشین آویزون بود، نیشخندی زد و با حرص گفت:
- نشونش میدم.
DU LIEST GERADE
𝗦𝘁𝘂𝗯𝗯𝗼𝗿𝗻 𝗗𝗮𝗱𝗱𝘆𝘀ᵃᵘ - ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfiction𝙊𝙢𝙚𝙜𝙖𝙫𝙚𝙧𝙨 - 𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚 - 𝘾𝙤𝙢𝙚𝙙𝙮 - 𝙁𝙡𝙪𝙛𝙛 - بابای من آلفاست، قربونش برم خیلیم خوشتیپه. بابای تو هم به عنوان یک امگا چیزی از زیبایی کم نداره، در نتیجه... + صبر کنید ببینم، شما دوتا وروجک که برای باباهاتون نقشه نکشیدید؟ - عمو ای...