کلافه و عصبی با پاش روی زمین ضرب گرفته بود و با نگاهی تیره به جونگکوکی که بعد از چندین سال صندلیش رو تعویض کرده و کنار منیجو نشسته بود، نگاه میکرد. به قدری عصبی بود که نمیدونست هر لحظه امکان داره فرمونهای تازه شکل گرفتهش رو رها کنه.دو ماه، دقیقاً دو ماه از تعیین جنسیتشون گذشته بود و تهیونگ به وضوح دور شدن یونگی و جونگکوک رو از خودش حس میکرد بدون اینکه دلیلش رو بدونه.
جونگکوک دیگه به قرارهای شبانشون نمیاومد و باهاش وقت نمیگذروند. رفتار خودش رو با جملهی، میخوام توی گروه بسکتبال آلفاها باشم، توجیه کرده بود و این بیشتر از هر چیزی تهیونگ رو عصبی میکرد چون محض رضای خدا... جونگکوک از بسکتبال نفرت داشت و حالا میخواست توی گروهشون باشه؟با دیدن سرخ شدن گونههای مینجو نفس کلافهای کشید که با قرار گرفتن پاکتی آبمیوه مقابلش، به سمت فردی که اون رو روی میزش گذاشته بود، برگشت.
با دیدن مینهو، در حالی که دو دستش رو توی جیب شلوارش قرار داده بود و با نگاه نافذی که هیچوقت حس خوبی به تهیونگ نمیداد بهش خیره بود، دست به سینه شد و پوکر وارد مسابقهی کی بیشتر میتونه به اون یکی خیره بمونه، با پسر شد.- چیه؟ چرا مثل ندید بدیدا بهم خیره شدی؟
- تنهایی؟
- به تو ربطی داره؟
- تو چرا اینقدر بداخلاقی پسر؟
- همینه که هست، مشکلی داری؟
مینهو تک خندهای کرد و روی صندلی کناری تهیونگ نشست و با زدن دستش زیر چونش به پسر خیره شد.
- یادم نمیاد بهت اجازه داده باشم اینجا بشی، توی کلاس ما چیکار میکنی؟
- میدونی تهیونگ یا واقعاً احمقی، یا خودتو میزنی به احمقی.
- مراقب حرف زدنت باش.
- باور کن جدی میگم. همهی مدرسه میدونن من از تو خوشم میاد و باورم نمیشه خودت متوجهش نیستی.
- خب چیکار کنم؟ سرشو بگیرم هوا کنم؟ خوشت میاد که بیاد، معلومه که خیلیا کشته مرده خوشگلیامن.
با بلند شدن قهقههی مینهو، ایشی زیر لب گفت و روش رو از پسر گرفت و به پنجره داد. روی مخش بود، مینهو همیشه روی مخش بود. مدام ادعا میکرد که دوستش داره و مایله باهاش وارد رابطه بشه ولی همیشه عکس این قضیه برای تهیونگ ثابت میشد. قرارهای متعدد، دوست دخترهای رندم و تعداد دخترها و امگاهایی که حداقل یک شب رو با پسر گذرونده بودن، از دستش در رفته بود و نمیدونست پسری به اون سن چطور میتونه اینقدر در برابر کنترل هورمونهاش ناتوان باشه. حداقل میتونست خدارو بابت این موضوع که مینهو تنها فکر میکنه اون یک امگای معمولیه شکر کنه چون پزشک بهش گفته بود تا یک سال آینده بدنش به شدت حساسه و نسبت به هر فرمون واکنش خاصی نشون میده.

BẠN ĐANG ĐỌC
𝗦𝘁𝘂𝗯𝗯𝗼𝗿𝗻 𝗗𝗮𝗱𝗱𝘆𝘀ᵃᵘ - ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfiction𝙊𝙢𝙚𝙜𝙖𝙫𝙚𝙧𝙨 - 𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚 - 𝘾𝙤𝙢𝙚𝙙𝙮 - 𝙁𝙡𝙪𝙛𝙛 - بابای من آلفاست، قربونش برم خیلیم خوشتیپه. بابای تو هم به عنوان یک امگا چیزی از زیبایی کم نداره، در نتیجه... + صبر کنید ببینم، شما دوتا وروجک که برای باباهاتون نقشه نکشیدید؟ - عمو ای...