تههو و ههجونگ منتظر به سه بزرگسال مقابل نگاه میکردن و در انتظار تأیید نقشهشون به سر میبردن. جیمین، تک خندهای کرد و شونهای بالا انداخت:
- میدونید، راستش بدم نمیاد حال باباهاتونو بگیرم، با این دعوای بیخودیشون کم ما رو اذیت نکردن.
جین هومی کشید و نگاهش رو به سمت نامجون که همچنان متفکرانه به میز نگاه میکرد، داد:
- نامی؟ تو نظری نداری؟
لحظهای مکث کرد و بعد نگاهش رو به چهرهی دختر و پسر مقابلش داد:
- من هنوزم مطمئن نیستم که این روش جواب بده... اگر اتفاق بدتری بیفته چی؟ههجونگ چهرهای مظلومانه به خودش گرفت و گفت:
- عمو نامی، یعنی تو دوست نداری راحت با عمو جین توی رستوران و کافه وقت بگذرونی؟ هوم؟ هوم؟
جیمین هیسی کشید و عادی لب زد:
- فقط کافیه طبق نقشه پیش برید. اینطوری هم شما دو نفر به اردو میرید و هم باباهاتون مجبورن با همدیگه کنار بیان، آقای کانگ دوست پدرمه... میتونم براتون پارتی بازی کنم تا نقشهتون کاملا طبیعی به نظر بیاد.
تههو ریز خندید و گفت:
- از الان میتونم صدای داد بابام رو که توی مدرسه سر آقای کانگ زده میشه رو بشنوم.
هه جونگ لبش رو گزید و گفت:
- امیدوارم بلایی سر مدیرمون نیاد، آقای کانگ مدیر خیلی خوبیه.
نامجون دستی توی موهاش کشید و بعد از نفس عمیقی لب زد:
- خیله خب، بیاید با نقشه پیش بریم...
جین دستهاش رو بهم کوبید و با ذوق گفت:
- محله قراره با صدای دعوای باباهاتون بترکه!
جیمین با خنده، با پاهاش ضربهای به پای جین زد و بعد با لبخند رو به بچهها گفت:
- خیله خب، بیاید یکبار دیگه نقشه رو مرور کنیم.
....یک ساعت بعد
....در حالی که ریز ریز میخندید، رو به ههجونگ و تههو کرد و گفت:
- شما دوتا آتیشپاره، اون مغز فندقیتون چطوری به این موضوعات فکر کرده؟تههو مغرورانه، ابرویی بالا انداخت و مشتش رو به مشت ههجونگ زد. ههجونگ ذوق زده، گفت:
- وای باورم نمیشه، اگر این نقشه جواب بده، خیلی خوب میشه!نامجون سرش رو تکون داد:
- درسته، اگر جواب بده. جونگکوک و تهیونگ هر دوشون لایق یک زندگی شاد هستن.در حالی که تمامی افراد نشسته دور میز به این موضوع ایمان داشتن، لبخند ظریفی روی لبهاشون نشست. ههجونگ به سمت کولهش خم شد و برگههای رضایتنامهی اردو رو بیرون آورد و گفت:
- خب، اینم از برگهها...
جیمین، سرش رو تکون داد و برگهی ههجونگ و تههو رو به سمت خودش کشوند و بعد از مطالعه، خودکارش رو از توی جیب پیراهنش بیرون کشید و لب زد:
- حواستون باشه که با ما سه نفر در تماس باشید. اگر مشکلی پیش اومد، سریع با سرویس از محل برگزاری اردو برگردین خونه، باشه؟پسر و دختر سرشون رو تکون دادن و تههو قصد کرد چیزی بگه اما، به محض پخش شدن صدای آژیر ماشین پلیس و بعد پخش شدن صدای فریاد جونگکوک، همه به سرعت از روی صندلیهاشون بلند شدن و به سمت خروجی دویدن.
قطعا هیچ کدومشون انتظار نداشت به محض خروجشون از کافه کتابِ جیمین، با چنین صحنهای مواجه بشن!
ESTÁS LEYENDO
𝗦𝘁𝘂𝗯𝗯𝗼𝗿𝗻 𝗗𝗮𝗱𝗱𝘆𝘀ᵃᵘ - ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfic𝙊𝙢𝙚𝙜𝙖𝙫𝙚𝙧𝙨 - 𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚 - 𝘾𝙤𝙢𝙚𝙙𝙮 - 𝙁𝙡𝙪𝙛𝙛 - بابای من آلفاست، قربونش برم خیلیم خوشتیپه. بابای تو هم به عنوان یک امگا چیزی از زیبایی کم نداره، در نتیجه... + صبر کنید ببینم، شما دوتا وروجک که برای باباهاتون نقشه نکشیدید؟ - عمو ای...