❤︎𝐒𝐫𝐯𝐞𝐧𝐭𝐡 𝐏𝐞𝐭𝐚𝐥❤︎

4.6K 803 96
                                    

سکوت، چند دقیقه‌ای بود که فضای اطراف رو در بر گرفته بود و این نگاه‌ها بودن که روی صورت‌های همدیگه جا به جا می‌شد.
جیمین در حالی که لبش رو می‌گزید، زیر چشمی نگاهش رو بین نامجون و جین می‌چرخوند و اون‌ها هم متقابل به هم نگاه می‌کردن و در آخر به کنار در رستوران می‌رسیدن.
جایی که تهیونگ با اخم غلیظی رایحه‌‌ی لیموش رو آزاد کرده و دست به سینه روی یکی از صندلی‌های سلطنتی رستورانش نشسته بود و در مقابل، جونگ‌کوکی قرار داشت که حتی حاضر نشده بود پاش رو توی رستوران اون امگای لیمویی بذاره و از توی کافه‌ی اون سمت خیابان خودش، یک صندلی آورده و مقابل در گذاشته بود و دست به سینه با نگاهی غضب‌وار، در حالی که به خاطر رایحه‌ی چوب سوخته‌ش نمی‌شد از چند قدمیش رد شد، برگه‌ای رو توی دست می‌فشرد و در سکوت به جایی خیره بود.
می‌شد گفت، این طولانی‌ترین مدتی بود که این دو مرد در جایی نزدیک بهم سکوت کرده بودن!
طوری به نظر می‌رسید که بیان یک کلمه و یا حتی یک حرف بینشون کافیه تا جنگشون رو از سر بگیرن و دوباره دست به یقه بشن.
جین در حالی که کم‌کم داشت از بوی شدید لیموی ترکیب شده با چوب سوخته، سرگیجه می‌گرفت چشم‌هاش رو روی هم فشرد و پیشانیش رو به کتف نامجون تکیه زد و نامجون در مقابل، تنها سعی کرد کمی از رایحه‌ی خنکش رو آزاد کنه تا امگای مضطربش آروم بشه.
تهیونگ در حالی که فکش رو قفل کرده بود، بار دیگه‌ای تکه کاغذ توی دستش رو فشرد و عصبی با پاش روی زمین ضرب گرفت و این در حالی بود که جونگ‌کوک، با همون اخم غلیظش گوشه‌ی ناخنش رو می‌کند و واکنشی از خودش بروز نمی‌داد اما در عوض مقدار بیشتر و شدیدتری از رایحه‌ش رو آزاد و شرایط رو برای امگای لیمویی عصبی اون ناحیه، سخت‌تر می‌کرد!


***

بابای عزیزم، الان که این نامه رو می‌خونی من خونه رو به مقصد ساختن آینده‌م ترک کردم. من رو بابت این‌که تنهات می‌ذارم ببخش و امیدوارم که به خاطر این موضوع به من حق بدی. چند وقت پیش من متوجه شدم که قلبم رو به یک آلفا باختم و اون رو برای خودم انتخاب کردم. کسی که دوست دارم مارکم کنه و با هم خانواده تشکیل بدیم ولی متأسفانه به خاطر یک سری مشکلات فنی نتونستم تو رو در جریان این موضوع قرار بدم. بابا من عاشق ته‌هو شدم. کیم ته‌هو... فکر کنم خوب اسمش رو بشناسی درسته؟!
از اونجایی که من و ته‌هو می‌دونستیم تو و عمو تهیونگ هیچ وقت قرار نیست ما رو به عنوان جفت بپذیرید، ما تصمیم گرفتیم که خودمون زندگیمون رو بسازیم. لطفا دنبالمون نگرد و اگر واقعا دوست داری که تنها پرنسست پیشت برگرده، بهتره که مشکلت رو با عمو تهیونگ حل کنی و باهاش کنار بیای. دیدن دعواهای تو و عمو تهیونگ یا در واقع پدر شوهر آینده‌م برام به شدت سخته و طاقتش رو ندارم و نمی‌خوام که بین همسر آینده و پدرم اختلافی پیش بیاد.
هر زمان متوجه بشم که قلباً با عمو تهیونگ کنار اومدی، اون موقع برمی‌گردم و به خاطر یهویی ترک کردنت، جبران می‌کنم.
یادت نره که عاشقتم و باید مراقب خودت باشی قوی‌ترین آلفای زندگی من.
از طرف دخترت، هه‌جونگ

𝗦𝘁𝘂𝗯𝗯𝗼𝗿𝗻 𝗗𝗮𝗱𝗱𝘆𝘀ᵃᵘ - ᵏᵒᵒᵏᵛWhere stories live. Discover now