مضطربانه آب دهانش رو قورت داد و سعی کرد نسبت به نگاههای خیرهی مرد غریبه بی توجه باشه؛ حتی میتونست معذب بودن تهیونگی که کنارش نشسته بود رو هم حس کنه.
گیج بود و حتی نمیدونست چه اتفاقی شب گذشته رخ داده. آخرین چیزی که به یاد داشت بحثش با مرد امگا و خروجش از اتاق بود. میتونست تصاویر محوی رو از زمانی که سرش رو توی گردن تهیونگ فرو برده و عمیق بوسیده به یاد بیاره و همین برای پیچ خوردن زیر شکمش کافی بود!
حتی نمیدونست چرا مرد امگا اون رو پس نزده و حتی چی شده که خودش رو بین عطر لیمویی که از سمت شاهرگ گردنش غلیظتر از همیشه منعکس میشد، پیدا کرده.هیچکدوم دربارهی شب گذشته حرفی به میان نیاورده بودن و همچنان اتفاق رخ دادهی شب گذشته، گنگ به نظر میرسید. حتی نمیدونست که آیا واقعاً با تهیونگ خوابیده یا تنها تنش رو در آغوش گرفته و تمام این افکار برای تهیونگ هم صدق میکرد.
مرد غریبه با لبخندی که روی پهنای صورت داشت منتظر، بهشون نگاه میکرد و همین باعث شد تهیونگ دستی پشت گردنش بکشه و با صدای آرامی بگه:
- مشکلی هست آقا؟ چیزی روی صورتمه که اینقدر بهم خیره شدی؟مرد با همون لبخند بزرگ روی صورتش، به ظاهر اشک ریخته نشده روی گونهش رو پاک کرد و جواب داد:
- آه شما دوتا خیلی عاشقید. خدای من اونقدر عاشقید که در برابر غریزهتون مقاومت کردین. آه خدای من، خونهام از عطر عشقتون پر شده...گیج شده نگاهش رو به سمت جونگکوک که اون هم متقابل به سمتش چرخیده بود، گردوند و به ثانیه کشیده نشده، سرش رو دوباره به سمت مرد برگردوند. حتی خیره شد توی چشمهای مرد آلفا، خجالت زدهش میکرد و اصلا دوست نداشت این وجه از شخصیتش رو جونگکوک ببینه.
- منظورتون از مقاومت در برابر غریزه چیه؟
مرد، لحظهای سکوت کرد و بعد متعجب گفت:
- صبر کن ببینم یادتون نمیاد دیشب چیکار کردین؟هر دو با دهانی نیمه باز، در حالی که خجالت کشیده بودن نگاهشون رو به اطراف دادن که در ثانیه صدای قهقههی بلند مرد توی آشپزخانه پیچید:
- خدای من چطوری اینقدر بانمکید؟ میتونم بگم بانمکترین زوجی هستین که دیدم. خب اگه یادتون نمیاد شب گذشته چه شیطونیایی کردین، منم چیزی بهتون نمیگم. فقط بدونید که...ریز خندید و با لحنی شیطنت آمیز ادامه داد:
- خیلی شیطونیتا.و بعد دوباره قهقهه زد و لقمهی بزرگی از غذاش رو توی دهانش گذاشت. تهیونگ زیر لب فحشی نثارش کرد و جونگکوک کلافه دستی توی صورتش کشید. نیم نگاهی به تهیونگ انداخت و با گرفتن تپش قلب، سریع سرش رو چرخوند.
ESTÁS LEYENDO
𝗦𝘁𝘂𝗯𝗯𝗼𝗿𝗻 𝗗𝗮𝗱𝗱𝘆𝘀ᵃᵘ - ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfic𝙊𝙢𝙚𝙜𝙖𝙫𝙚𝙧𝙨 - 𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚 - 𝘾𝙤𝙢𝙚𝙙𝙮 - 𝙁𝙡𝙪𝙛𝙛 - بابای من آلفاست، قربونش برم خیلیم خوشتیپه. بابای تو هم به عنوان یک امگا چیزی از زیبایی کم نداره، در نتیجه... + صبر کنید ببینم، شما دوتا وروجک که برای باباهاتون نقشه نکشیدید؟ - عمو ای...