🤫 Chapter:1 🤫

614 142 228
                                    

_________________________________

سلام به عزیزای دلی که تصمیم گرفتن سکرت رو دنبال کنن.
امیدوارم در طی خوندن داستان صبور باشید. تا هر کاپل تو وقت مناسب شکل بگیره و پیش بره.
تو واتپد حتما فالوم کنید، چون این داستان وقتی به اتمام برسه هیچ فایلی نداره و فقط از طریقه واتپد در دسترس قرار می گیره.
از داستان حمایت کنید و اون رو تو ریدینگ لیست‌تون قرار بدید.
اگه دوست داشتید بیشتر من رو بشناسید می تونید توی چنل دیلیم جوین بشید.👇💙

https://t.me/Teddy8894

در کل امیدوارم که حمایتتون رو نشون بدید تا با هم تو دنیای پر رمز و راز این داستان سرک بکشیم.

____________________________________

اخطار
به هیچ وجه حق بازگردانی داستان به کاپل ها و گروه های دیگه رو ندارین. با شخص خطاکار برخورد میشه.

____________________________

ՏƐᏟᖇƐƬکاپل ها: سکای، چانبک، [ ؟؟؟ ]ژانر: درام، انگست، رُمنس، اسماتաʀɨȶɛʀ : ƬƐDDYcнαηηɛʟ: ραякғαмιү_ғιcтισηs

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ՏƐᏟᖇƐƬ
کاپل ها: سکای، چانبک، [ ؟؟؟ ]
ژانر: درام، انگست، رُمنس، اسمات
աʀɨȶɛʀ : ƬƐDDY
cнαηηɛʟ: ραякғαмιү_ғιcтισηs

----------------------------------

✵ راز ✵

موتور رو درست وسط جاده پارک کرد. جاده ای که قرار بود شاهد درگیری امروزش باشه.
سعی داشت از دعوا و زد و بند دور باشه اما همیشه یک احمق پیدا میشد تا عصبیش کنه.
کاپشن چرمش رو روی موتور انداخت و خم شد تا بند کفش هاش رو محکم کنه.

چند روز پیش وقتی برای پیدا کردن کار از خونه بیرون زد، برادرش تصمیم گرفت برای خرید از خونه بیرون بره تا اون رو با غذای مورد علاقه ش خوشحال کنه.
اما اون روز برادرش نه تنها غذایی نخریده بود بلکه توسط چند نوجوان مورد تمسخر قرار گرفته بود.
به سختی تونست با سوال پیچ کردنش متوجه ی داستانی که برای برادرش رخ داده بود بشه.
حالا امروز وسط خیابون، هر دو پسری که برادرش رو آزار داده بودن رو پیدا کرده بود.
وقتی به سمتش حمله کردن جا خالی داد و بعد با پنجه بوکس توی شکم پسر چاقی که مقابلش قرار داشت زد.
صدای شکافت شدن هوا رو به خوبی تشخیص داد و این بار عقب کشید تا زنجیری که یکی دیگه از پسرها دور مچش پیچیده بود و توی هوا می چرخوند بهش اصابت نکنه.
دستش رو به حالت دفاعی بالا آورد و وقتی زنجیر بلند شد تا به بدنش برخورد کنه باز هم جا خالی داد اما این بار موفق نبود و زنجیر به بازوش اصابت کرد.
با دردی که توی بازوش بود مشتش رو توی صورت پسر خوابوند.
روی شکمش نشست و چندین مشت به سر و صورت پسرک احمق زد.
صدای ناله های پر درد پسر کاری کرد تا رفیق چاقش از ترس مشت و لگد از اونجا فرار کرد.

SECRETWhere stories live. Discover now