🤫 Chapter: 2 🤫

378 123 178
                                    

---------------------------------


_ اما رئیس من فکر کردم...
+ بیخود فکر کردی.
چوی مینهوووو؟

منشیش رو که همین حال هم داخل اتاق بود رو مورد خطاب قرار داد و با چشم های عصبیش بهش زل زد.
+ تو اون بیرون چه غلطی می کنی که هر کی از راه میرسه بدون اطلاع وارد دفتر میشه؟
• رئیس من بهش گفتم دخالت نکنه اما این تازه وارد زیادی کنجکاوی به خرج داد.
+ ببرش بیرون بعدا تکلیف خودت و این احمق رو روشن می کنم.

_ رئیس من که کاری نکردم...
+ دوست داری کارت رو شروع نکرده تمومش کنی؟

قصد داشت باز هم بلبل زبونی کنه و جواب جونگین رو بده، اما با شنیدن صدای مردی که درحال بلند شدن از روی زمین بود منصرف شد و بدون حرف سر جاش ایستاد.
مردی که روی زمین بود دست به گلو سعی داشت نفس بکشه و در حین بلند شدن از زمین جونگین رو صدا زد:
× کیم جونگین.. این داستان همینطوری تموم نمیشه.
تو مجبوری که قبول کنی. من به همین سادگی ولت نمی کنم.

جونگین نفس عمیقی کشید و مشتش رو بالا آورد تا توی صورت مردی که همچنان درحال تهدید کردنش بود فرود بیاره، اما سهون مشتش رو روی هوا گرفت و اجازه ی این کار رو نداد.
_ رئیس، رئیس... آروم باشید اون قصدش اینه عصبیتون کنه.

مرد تا دید پسر غریبه جلوی جونگین رو گرفته نیشخندی زد و با تاسف سری براش تکون داد.
× تا این حد ازم متنفری؟ هنوز دو هفته هم نشده انقدر زود دست به کار شدی جونگین؟

سهون بی خبر از همه جا به سمت مرد مو روشن برگشت و جونگین رو رها کرد.
_ منظورت از این حرف چیه؟
× دارم میگم تو دیگه کدوم خری هستی؟ نکنه معشوقه ی جدیدشی؟
_ معشوقه ی چی؟
× می خوای بگی نمیدونی معشوقه چیه؟

+ خفه شو چانیول.
جونگین داد زد و سعی کرد از زیر دست سهون بیرون بره.
× خفه شم که تو راحت با این و اون بپری؟ من ول کنت نیستم جونگین به بُکن جدیدتم بگو از جلوی چشمام گم شه.

سهون همچنان داشت حرف هایی که رد و بدل میشد رو تحلیل میکرد که با شنیدن جملات آخر مردی که روبروش ایستاده بود به خودش اومد و جونگین رو برای لحظه ای رها کرد و مشتش رو درست روی گونه ی چپش خوابوند.
_ توی لاشی الان چی گفتی؟...
حتی اگه اخراجم بشم تو یکی رو می کشم بعد اخراج میشم.

چانیول رو به گوشه ی دیوار چسبوند تا مهمون مشت بعدی کنه که جونگین جلوی کارش رو گرفت.
+ اوه سهون! ولش کن.
_ اما رئیس اون گفت که....
+ گفتم ولش کن اوه سهون.
این احمق با من کار داره تو خودت رو دخالت نده.
یقه ی چانیول رو رها کرد و عقب کشید.

× هر دوتون رو از کرده تون پشیمون می کنم.

سهون به مردی که داشت از در بیرون می رفت نگاه کرد و بعد از بسته شدن در به خودش اومد و به سمت رئیسش که همچنان ساکت و عصبی بود برگشت.
چند تار مو روی صورتش ریخته شده بود و یقه ی لباسش کمی نامرتب دیده میشد.
_ رئیس حالتون خوبه؟
+ کی بهت اجازه داد وارد اتاق شی؟
_ من صدا شنیدم و فکر کردم شما دارید کتک می خورید و خب...
+ از این به بعد تو کارهایی که بهت مربوط نمیشه دخالت نکن. حال هم برو بیرون، نمی خوام تا چند روز ببینمت.
_ اما رئیس شما دستتون خونی...
+ گفتم برو بیرون اوه سهون، نذار تو روز اول اخراج بشی.

SECRETWhere stories live. Discover now