----------------------------------
نیم خیز شد و با چشم های درشت شده تقریبا داد زد:
_ چییی؟... نگو که می خوای بازم تو تاپ باشی؟
جونگین آروم نیشخندی زد و همین طور که جاش رو تنظیم میکرد دست روی شونه ی سهون گذاشت و اون رو دوباره روی تخت خوابوند.
+ چیه؟ نکنه یادت رفت دفعه ی پیش چه حالی کردی؟
_ اما من.. من هیچی یادم نیست.
+ شاید به خاطر همینه که انقدر هیجان زده شدی!...وقتی سهون سرش رو به طرفین تکون داد بیشتر مشتاق شد تا اذیتش کنه.
کرواتی که کنار تخت افتاده بود رو برداشت و روی چشم های پسرک بست.
+ از اونجایی که این پایین خیلی مشتاق منه؛ بهتره یکم هیجانی ترش کنیم.
درحالی که داشت خودش رو با انگشت باز میکرد
کمی خم شد و صورتش رو مماس صورت سهون قرار داد و آروم لب زد:
+ نگران نباش بهت سخت نمی گیرم.
پسری که زیر قرار داشت به آرومی آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد چیزی بگه. اما قبل از اینکه تارهای صوتیش صدایی رها کنن، جونگین عقب کشید و با یک دست آلات بلندش رو گرفت و فشرد.
+ فکر کنم امروز قراره خیلی بهت خوش بگذره سهون کوچولو.سهون چیز زیادی از لا به لای پارچه ی مشکی کروات نمیدید، اما دوست داشت تو این بازیی که راه افتاده بود، نقش مهمی داشته باشه.
آروم و بی صدا سرجاش موند تا رئیسش شروع کننده ی بازی باشه.
جونگین انگشت های باریکش رو روی رگ های ورم کرده ای که به خاطر تحریک شدن بیرون زده بودن کشید و سعی کرد به آرومی دیک سهون رو وارد خودش کنه.
اما این کار کمی مشکل بود. ظاهراً هنوز آماده ی ورود سهون به داخل حفره ش نبود. اما تصمیم نداشت این موقعیت رو از دست بده و تمام تلاشش رو کرد تا آلات سهون رو به آرومی وارد خودش کنه.
وقتی کامل دیکش رو داخل خودش حس کرد دست روی سینه ی سهون گذاشت و تلاش کرد آروم و شمرده نفس بکشه.
اما پسری که زیر قرار گرفته بود، سعی کرد جلوی جونگین رو بگیره.
_ رئیس اینجوری نمیشه، ممکنه صدمه ببینی.
+ حرف نزن و یکم همکاری کن.وقتی دید سهون هیچ حرکتی نمیکنه سعی کرد با بلند شدن و نشستن دوباره سهون رو متوجه ی موقعیتی که داخلش بودن بکنه.
_ آخ... رئیس....
+ چند بار بگم بگو هیونگ؟ الانم کاری که میگم رو انجام بده و حرف نزن.کمی نگران حال جونگین بود اما سعی کرد مطابق میل رئیسش رفتار کنه. دست روی پهلوهای جونگین گذاشت و سعی کرد همونجوری که ازش انتظار داشت عمل کنه، پس اولین ضربه رو با حرکت کمرش به داخل مردی که روش قرار داشت زد.
نفس جونگین با این حرکت بریده شد و سرش به عقب خم شد.
با درد لبخند زد و به شونه های سهون چنگ زد:
+ آخ... همینه.. یکم محکم تر ضربه بزن...
_ مطمئنی هیونگ؟ لازم نیست یکم بیشتر نفس بگیری؟
+ فقط همینطوری ادامه بده...از اونجایی که چیزی نمی دید نگرانیش راجع به وضعیت جونگین بیشتر شد و سعی کرد آروم پیش بره.
دوباره ضربه ای درون جونگین زد و تصمیم داشت با همین روش ادامه بده و کم کم سرعت ضرباتش رو بیشتر کنه.
جونگین با هر ضربه ای که حس میکرد غرق لذت بود و قصد نداشت جلوی ناله هاش رو بگیره.
بی اراده روی سهون افتاد و صدای ناله ش تو گوش پسرکی که به خاطر کراوات چیزی نمیدید اکو شد.
نقشهاش این نبود، قرار بود خودش کنترل همه چیز رو به دست بگیره و سهون رو از خود بی خود کنه. اما حالا شرایط جوری بود که نمی تونست حتی منکر لذتی که میبرد بشه.
سهون سرعت ضربه هاش رو بیشتر کرد و به خاطر جنب و جوشی که داشتن، کروات از روی چشم هاش کنار رفت.
نفس های گرم جونگین توی گردن سهون خالی میشد و همین باعث تحریک بیشترش بود.
یک لحظه مژه های زیبایی که خیس شده بودن رو دید و طاقتش با دیدن همچین صحنه ای به پایان رسید.
جونگین رو روی تخت انداخت و پاهاش رو باز کرد تا ورودی متورمش رو ببینه.
+ چت شد؟...
بدون جواب دادن به سوالش، سرش رو خم کرد و پایین تنه ی جونگین رو به دهن گرفت.
به خاطر کار یهوییش به خودش پیچید و دست هاش رو به موهای موج دار سهون رسوند و با چنگ زدن سعی کرد تا کنترل اوضاع رو به دست بگیره.
با بی قراری آهی کشید و موهای سهون رو بیشتر به چنگ گرفت.
+ آهههه... این عالیه. همینطوری ادامه بده.
_ پس هیونگ اینطوری دوست داره!
YOU ARE READING
SECRET
Fanfictionعنوان: عنوان: #راز 🤫 #SECRET 👬 کاپلها: سکای، چانبک، [ ؟؟؟ ] 🔍 ژانر: درام، انگست، رُمنس، اسمات ✒ نویسنده: تـــدی 🐻 خلاصه داستان ✍ توی این جامعه پول و قدرت همیشه حرف اول رو میزنن و کسی که این دو رو نداشته باشه هیچی نیست. اما کیم جونگین علاوه ب...