----------------------------------
امروز صبح با تمام دردی که داشت سعی کرد روی پا بایسته تا بتونه به موقع سر کار حاضر بشه.
حتی اگه درد هم داشت نباید این شغل رو از دست میداد.
وقتی رئیسش رو از دور دید ماسکی که برای مخفی کردن زخم هاش زده بود رو دوباره چک کرد و کلاهش رو کمی پایین تر کشید تا با جونگین چشم تو چشم نشه.
با نزدیک شدن رئیسش به بهانه ی احترام خم شد و سلام داد تا کمتر توی دید باشه.
درب ماشین رو باز کرد و وقتی جونگین سوار شد به سمت در راننده رفت تا زودتر به شرکت برسن.+ سلبرتی شدی؟
از چشم تو چشم شدنش توی آینه با جونگین خود داری میکرد. اما با شنیدن این حرف بی هوا نگاهش رو به چشم هاش دوخت.
* چطور؟
+ آخه یه ماسک عجیب زدی و یه کلاه سرت کردی که کسی نشناست، چیزی شده؟تمین هول کرد و نگاهش رو از آینه گرفت تا بیشتر از این معذب نشه.
* نه رئیس چیزی نیست.
فقط حس کردم اینجوری بیشتر استایلم به راننده شخصی ها می خوره.
خواستم یکم تنوع داده باشم.جونگین قبل از اینکه تمین نگاهش رو بدزده لرزش توی چشم هاش رو دید.
+ به هر حال این مدلم بهت میاد.
ولی اگه حس کردی داری اذیت میشی می تونی ماسک رو برداری.از اینکه تونسته بود جونگین رو فریب بده خوشحال بود.
انتظار داشت رئیسش با کلی سوال و جواب پیگیر داستان بشه و همه چیز رو بفهمه، اما خوشحال بود که این مرحله رو به سادگی پشت سر گذاشت، به احتمال زیاد توی شرکت کسی پیگیر این شکل و شمایل نمیشد و می تونست راحت چند روزی رو به همین منوال پیش بره.به مقصد رسیدن و رئیسش بدون حرف از کنارش گذشت و رفت.
اما تمین با اون ماسک لعنتی در عذاب بود حتی اگه درد پهلوش رو نادیده می گرفت باز هم نمیشد تمام روز رو با ماسک سر کرد.
به سمت مکان همیشگیش رفت و دور از چشم دیگران روی صندلی نشست.
امروز قصد داشت وانمود کنه کسی رو نمی شناسه، تا مجبور نباشه در مورد سر و وضع عجیبش جوابگو باشه.●●●
جوری استتار کرده بود که تقریبا موفق شد و تا ظهر با هیچ آشنایی روبرو نشد و خیلی آروم و بی دردسر با دردی که داشت سر کرد.
اما دیگه وقتش بود تا به زخمش رسیدگی کنه. از جاش بلند شد تا به سمت سرویس بهداشتی بره.
وقتش بود ماسک رو برداره تا کمی نفس بکشه.
با اون ماسک مشکی لعنتی، در حال خفه شدن بود.
وارد دستشویی شد و تک تک درهایی که بسته بود رو باز کرد تا مطمئن بشه کسی داخل نیست.
بعد از اطمینانش آب رو باز کرد و ماسک رو پایین کشید.
وقتش بود کمی به صورت کبودش آب بزنه و به زخم هاش هوا برسه.
وقتی داشت لباسش رو بالا می کشید تا پهلوی دردمندش رو چک کنه، صدای قدم هایی که نزدیک سرویس بهداشتی میشد رو شنید و سریع به سمت یکی از درهای باز رفت و داخل اتاقک پنهون و در رو قفل کرد.
دو نفر با هم وارد دستشویی شدن و شروع کردن به حرف زدن.
یکی از اون صداها رو خوب می شناخت اون کسی نبود جز مزاحم همشگیش.
صحبتشون زیادی طول کشید و همین باعث شد تمین بیخیال درمان پهلوش بشه و از اون محیط زودتر خارج بشه.
در رو باز کرد و بدون نگاه کردن به سهون به سمت روشویی رفت تا دست هاش رو بشوره.
YOU ARE READING
SECRET
Fanfictionعنوان: عنوان: #راز 🤫 #SECRET 👬 کاپلها: سکای، چانبک، [ ؟؟؟ ] 🔍 ژانر: درام، انگست، رُمنس، اسمات ✒ نویسنده: تـــدی 🐻 خلاصه داستان ✍ توی این جامعه پول و قدرت همیشه حرف اول رو میزنن و کسی که این دو رو نداشته باشه هیچی نیست. اما کیم جونگین علاوه ب...