-------------------------------------
هیچ وقت تصور نمیکرد معاشقه با همجنسش تا این حد رضایت بخش باشه. با یاد آوری لحظاتی که با جونگین سپری کرده بود چشم هاش رو بست و توی خیالاتش جونگین رو با لپ های پر تصور کرد و لبخند زد، اما با برخورد چیزی به صورتش لبخندش جمع شد و به واقعیت برگشت.
- هیچ حواست هست چی گفتم؟
_ دوبار بگو متوجه نشدم!
سری از تاسف براش تکون داد و با غرغر کنارش نشست.
- دارم میگم من کار پیدا کردم و چند روزی میشه که میرم سرکار.
بعد تو نشستی به ترک روی دیوار لبخند میزنی!
_ هیونگ جدی؟ داری میری سرکار؟ کار سختیه؟ اگه سخته نرو من خودم.....دست روی دهن سهون گذاشت و مانع حرف زدنش شد.
- اصلا کار سختی نیست.
تو کتابخونه کار میکنم. همون کاری که همیشه دوست داشتم. وقتی اونجام متوجه نمیشم کی ساعت جلو میره.دستش رو از روی دهن سهون برداشت و کنارش جا خوش کرد.
_ یعنی مطمئن باشم که اونجا کسی اذیتت نمیکنه؟
- نگران چی هستی؟ اینکه کسی بخواد به خاطر زخمم بهم آسیب بزنه؟... خیلی کتابخونه ی بزرگ و مدرنی نیست، به خاطر همینم بازدید کننده هامون خیلی کمن.
فقط آدمایی میان که از قبل مشتری اونجان... اکثرشونم خیلی مودب و مهربونن.
نگران نباش. اونجا پیش پیرمردی که صاحب کتابخونه ست احساس آرامش میکنم.کمی خودش رو جلو کشید و بکهیون رو توی آغوشش گرفت.
_ خیلی خوشحالم که انقدر خوشحالی.
تا امروز ندیده بودم از چیزی انقدر خوشت اومده باشه و مُسر باشی که انجامش بدی.
اگه هیونگ اونجا راحته پس منم حرفی ندارم.
با لبخند از آغوشش بیرون اومد و موهای موج دار سهون رو بهم ریخت.
- سهونی ما رو باش! داره ادای هیونگ هارو در میاره.
کی انقدر بزرگ شدی بچه!
_ هیونگ امشب میخوام روده ی خوک مهمونم کنی، پس وقتی بهت زنگ زدم جواب بده.
- پاشو پاشو برو شرکت که الان دیرت میشه.
هنوز کار و صد در صد نگرفتم، می خواد ازم باجگیری کنه. به وقتش مهمونت میکنم فعلا پاشو برو که داره دیرت میشه.
با خنده از بکهیون دور شد و به سمت شرکت حرکت کرد.●●●
قیافه ی اخموی رئیسش دوباره جلوی چشم هاش نقش بست و سهون با لبخندی که میزد شبیه احمق ها دیده میشد.
" _ خیلی دوست دارم ببینم امروز چطوری می خواد باهام رفتار کنه!
یعنی ممکنه بهم بگه برم دفترش تا یه فانتزی جدید توی دفتر انجام بدیم؟ "توی همین تصورات بود که با کوبیده شدن چندین فایل روی میزش، به هوا پرید و دستی به صورتش کشید.
_ این چه وضع خبر دادنه؟ نزدیک بود سکته کنم؟
- جدا؟ من کلی صدات زدم، اما تو از قبل داشتی شبیه
آدمای سکته ای عمل میکردی.
در واقعه برای نجات جونت این کارو کردم.
VOUS LISEZ
SECRET
Fanfictionعنوان: عنوان: #راز 🤫 #SECRET 👬 کاپلها: سکای، چانبک، [ ؟؟؟ ] 🔍 ژانر: درام، انگست، رُمنس، اسمات ✒ نویسنده: تـــدی 🐻 خلاصه داستان ✍ توی این جامعه پول و قدرت همیشه حرف اول رو میزنن و کسی که این دو رو نداشته باشه هیچی نیست. اما کیم جونگین علاوه ب...