🤫 Chapter: 8 🤫

258 74 160
                                    

---------------------------------

به خواسته بکهیون یکی از خونه هایی که پسندیده بود رو اجاره کردن.
خونه ی خوبی بود و نیاز نبود چیز زیادی برای دکوراسیون و چیدمانش بخرن.
_ این خونه برعکس قبلی دوتا اتاق خواب داره.
دیگه شبا می تونم با شورت بخوابم.

نگاه تاسف باری به دونسنگش انداخت.
- نه که تو خونه ی قبلیمون موقع خواب سر تا پا لباس تنت بود واسه اونه که الان خوشحالی.
_ به هرحال الان موقعیت فرق کرده می‌تونم نصف شب ها تو اتاقم پورن ببینم و جق بزنم.
قبلا به خاطر این موضوع مجبور بودم تو کاناپه بخوابم.

- ایگوو دونسنگم برای خودش مردی شده...
اما یادت نره زیاد جق نزنی برای بدن خوب نیست یهو خشک میشی.
وقتی صدای خندیدن بکهیون بلند شد به سمتش برگشت تا صورتی که با لبخند زیباتر میشد رو به درستی ببینه.
میون خنده هاش به یاد خونه ی سابق افتاد و همینطور که به سمت اتاق می رفت سهون رو صدا زد:
- راستی من یه سری از وسایلم تو خونه ی قبلی جا مونده کی می تونیم بریم بیاریمشون؟

پشت سر بکهیون وارد اتاق شد و فضای داخلیش رو خوب نگاه کرد.
_ هرچی هست بگو خودم برم بیارم.
- نمیشه باید خودمم باشم.
نمی خواست بکهیون رو ناراحت کنه اما برگشتن به اون خونه و آفتابی شدن تو اون محله، ممکن بود باز براشون دردسرساز بشه.
_ پس بدون من هیچ جایی نرو هیونگ.
بذار وقتی خودم بودم با موتور ببرمت و سریع برگردیم.
ممکنه اون خونه زیر نظر باشه، باید خیلی محتاط عمل کنیم تا دوباره گیر نیفتیم.

متوجه ی موقعیت بود و دوست نداشت کاری کنه که اتفاقی برای سهون بی افته پس با " باشه ای " که به آرومی گفت به سمت پنجره رفت و دستی به پرده هاش کشید.
- به نظرت پرده هاش بهتر از خونه ی قبلی نیست؟
می تونیم به جاش برای پذیرای یه میز جمع و جورتر بخریم.
_ خیلی خوبه. اصلا هرچی هیونگ بگه همون خوبه.
- باشه باشه خودتو لوس نکن.
پس فردا وقتی از کار برگشتی باهم میریم خونه ی قدیمی.

رفت و روی تخت دراز کشید.
_ جدا فکر میکنی هنوز تو اون شرکت راهم میدن؟
- مگه نگفتی رئیست بهت پیشنهاد خونه داد!
به نظرم که این رئیست از تو خوشش اومده.
حتی با اینکه نباید براش مهم باشه بهت زنگ زد تا ببینه کجایی!
_ به نظرم همچین چیزی نیست هیونگ تو رئیس کیم رو ندیدی اون کلا آدم مهربونیه.
- من که میگم طرف از سهونی ما خوشش اومده.
_ منم میگم هیونگ زیاد نشستی تو خونه و ناول های زیرخاکی خوندی.
اسپنکی به سهون زد و کنارش روی تخت نشست.
- به هرحال مراقب این باسن گردت باش.
تو قراره فقط مال من باشی یادت که نرفته؟
با شوک روی تخت تکون خورد و با چشم های ریز شده به بکهیون نگاه کرد.
_ نه یادم نرفته.
تو یک لحظه هیونگش رو روی تخت انداخت و سعی کرد تلافی اسپنکی که خورده بود رو پس بده.

SECRETWo Geschichten leben. Entdecke jetzt