🤫 Chapter: 11 🤫

251 60 160
                                    

----------------------------------

بعد از اینکه سهون شروع به بوسیدنش کرد از خود بی خود شد، فکرش رو هم نمیکرد با بوسیده شدن توسط کارمند تازه واردش، تا این حد نیاز به سکس داشته باشه.
سهون غرق بوسیدن بود، حتی وقتی لب هاش توسط جونگین به دندان گرفته و پاره شد هم دست از بوسیدن نکشید.
این وجه ی کارمندش زیادی خواستنی بود، تمام بدنش در حال نبض زدن بود. سعی کرد پسر مست رو از خودش دور کنه تا هر چه زودتر به خونه برسن تا بیشتر خوش بگذرونن.
سهون رو به سمت صندلیش هُل داد و خودش هم عقب کشید.
+ برای الان کافیه. ممکنه یکی ببینتمون.
بذار برسیم خونه بعدش هر چقدر خواستی می تونی ببوسیم.

سهون همچنان خیره به لب های مرد مقابلش بود و سعی کرد شرایط رو درک کنه.
با پخش شدن خون توی دهنش زبونش رو روی لب پاره شده کشید و با سر موافقتش رو نشون داد و منتظر موند تا زودتر به خونه برسن.

●●●

وقتی وارد آسانسور شدن سهون رو گوشه ای گیر انداخت و با زانوش عضوش رو تحریک کرد.
صورت سرخش گویای همه چیز بود، با بی قرار شدن مجدد سهون، به خواسته ش رسید و سر جلو برد و شروع به بوسیدنش کرد.
درب آسانسور باز شد و هر دو بیرون اومدن تا زودتر وارد خونه بشن.
اما دیدن شخصی که جلوی در خونه در انتظار نشسته بود باعث شد جونگین از پسری که همراهش بود فاصله بگیره.

+ دیگه چی می خوای؟
چرا اومدی اینجا!
× اومده بودم ببینمت. اما انگار جدی جدی سرگرمی، که منو یادت رفته.
+ با این حال داغون و مستت اومدی اینجا باز دعوا راه بندازی؟
پاشو چانیول، پاشو برو خونه ی خودت.

سهون که تا اون لحظه فقط تماشاچی بود با شنیدن اسم چانیول، یاد روز اولی که تو شرکت دیده بودش افتاد و جلو رفت.
" خودشه همون مرد مو سفید عصبی... "
_ نشنیدی.. رئیس گفت بری.
× تو همون خری نیستی که اون روز تو دفتر کارش زد تو فکم؟

سهون لبخندی زد و با سر تایید کرد.
اما قبل از اینکه بتونه حرفی بزنه، چانیول با لگد توی شکمش کوبید.
خم شد و از درد دست روی شکمش گذاشت و برای حمله آماده شد.
این بار سهون بود که مشتی به سمت چانیول پرت کرد، اما به خاطر مست بودن هر دو، هیچ مشت و لگدی درست به هدف نمی خورد.
جونگین از دیدن نمایش مسخره ای که جلوش بود کلافه شد و در خونه رو باز کرد و با گرفتن بازوی سهون، سعی کرد از چانیول دورش کنه.
با هُلی که داد پسرک رو داخل خونه پرت کرد و بعد خودش موند و مردی که ظاهر آشفته ش گویای حال و روزش بود.

+ جدا خسته نشدی از این وضع؟
هنوز منتظری من به خاطرت بشینم و زار بزنم؟
تموم شد اون روزا...
دیگه قرار نیست من و تو با هم باشیم.
اصلا من و تویی دیگه وجود نداره.
با شنیدن حرف های تکراری جونگین حس کرد توی باتلاقی که خودش ساخته گرفتار شده و هر چه بیشتر دست و پا میزد بیشتر فرو می رفت.
منتظر نموند تا چانیول حرفی بزنه، در رو باز کرد و وارد خونه شد. اما قبل از بسته شدن در از گوشه ی بازش دید که چانیول چطور در هم شکست و به دیوار تکیه زد تا روی زمین نیفته.
اعصابش بهم ریخته بود و قصد داشت از دست افکاری که باز هم برای بخشش و فرصت دوباره برای چانیول دست به کار شده بودن و در حال یاد آوری خاطراتش بودن، خلاص بشه.

SECRETWhere stories live. Discover now