🤫 Chapter: 7 🤫

393 98 182
                                    

-----------------------------------

باز هم یک صبح دیگه و باز هم چانیولی که بیرون خونه منتظرش بود تا شاید این بار با دروغ‌های جدید تحت تاثیر قرارش بده.
از دور مرد قد بلند رو دید و بدون اینکه مسیرش رو عوض کنه به راهش ادامه داد.
در واقع کسی که باید شرمنده میبود و فرار میکرد جونگین نبود، پس بدون اینکه به عقب برگرده پیش رفت و بدون اهمیت از کنارش گذشت تا به سمت ماشین بره، اما قبل از اینکه بتونه از کنارش عبور کنه بازوش توسط چانیول گرفته شد.
سعی نکرد برگرده و یا حرفی بزنه فقط بازوش رو کشید تا اسیر دست های مردی که تمام زندگیش رو با دروغ گذرونده بود، نباشه.
× جونگین لطفا... فقط یه دقیقه وقتتو می گیرم.
+ من دیگه وقتی ندارم که بخوام حرومت کنم.

لحنش به قدری سرد بود که باعث شد چانیول قدمی که به جلو برمی داشت رو متوقف کنه و بی حرکت بایسته.
× من بدون تو نمی تونم، لطفا این کار رو نکن... تو تنها کسی هستی که می تونم همیشه پیشش آروم بگیرم.
اگه توام منو نخوای من دیگه نمی تونم توی این دنیا به زندگیم ادامه بدم.
برای آخرین بار یه شانس دیگه بهم بده...

《 پرش زمانی 》

خونه ساکت اما آشفته بود. میزی که هیچ شباهتی به میز غذاخوری نداشت و جونگینی که همچنان نگاهش خیره بود به شیشه های خُرد شده و غذاهای رنگارنگی که روی زمین ریخته شده بود.
چطور می تونست این آبروریزی رو جمع کنه!...
چانیول جلوی همه یکی از کارمندها رو بی دلیل زده بود و باعث بهم ریختن جو جشن شده بود.
حتی نگاه کردن به سر و وضع بهم ریخته و آشفته ی چانیول هم جونگین رو کلافه میکرد.
باید قبل از اینکه تا این حد بنوشه؛ جلوش رو می گرفت.
تلوتلو جلو اومد و با لبخند جونگین رو صدا زد:
× جونگینااا... چرا پشتت رو بهم کردی؟
من کار اشتباهی کردم؟
+ هیششش فقط ساکت باش چان.
× اما خودت که دیدی اون کسی بود که نوشیدنی رو ریخت روی کتم.

جلوتر اومد و از پشت جونگین رو بغل کرد.
سرش رو تو گردن جونگین فرو کرد و با نفسی کشید که تمام تنش رو مورمور کرد.
× این کت رو تو خریدی.. نباید کثیفش میکرد.

بوی الکل حال جونگین رو بدتر کرد و دستی که دور شکمش پیچیده شده بود رو باز کرد و به سمت چانیول برگشت.
+ انقدر مستی که حتی نمی تونم باور کنم مقصر اون بوده.
توی جشنی که برام مهم بود انقدر نوشیدی تا گند بالا بیاری.

دوباره دست جونگین رو گرفت و سعی کرد صادقانه عذرخواهی کنه.
× معذرت می خوام...
این آخرین دفعه ست که ناامیدت میکنم. برای آخرین بار یه شانس دیگه بهم بده.
خودت می دونی من بدون تو هیچی نیستم اگه توام ترکم کنی من تا فردا دووم نمیارم. باور کن زندگیم لحظه ای که تو ترکم کنی تمومه.

SECRETWhere stories live. Discover now