سلام. به کرکتر تاک خوش اومدید. من یه رسمی برای خودم گذاشتم. اون هم اینه که در پایان هر فیکی که خودم نوشتم، شخصیتها میان و کمی حرف میزنن. امیدوارم این حرفها، باعث شه شما بهتر ما رو درک کنید. دوستتون دارم.♡
کیم سوکجین:
"من همیشه دنبال یه انگیزه بودم. دنبالش گشتم... و پیداش کردم! توی یه بار، جایی که هیچوقت فکرش رو هم نمیکردم! کسی رو شناختم که شد همهی وجودم و من رو با خودش به اوج خوشبختی رسوند! آره... کم سختی نکشیدیم... زندگیمون هر چند کلیشهای؛ ولی پر معنا بود! از نامجون ممنونم که عاشقم شد و گذاشت عاشقش بشم! ممنون... انگیزهی من!"کیم نامجون:
"فکر نمیکردم یه روزی بیاد که احساساتم، بر منطقم غلبه کنن! ولی تموم معادلاتم، بعد از دیدن یه پسر تمام صورتیپوش، به هم ریخت! من عاشق شدم... و توی این راه، خودمحوریم گند زد به همهچیز. ولی... اون جین بود! قویترین پسری که میشناسم! به جای پسزدنم، دستم رو محکمتر گرفت و من رو سمت خودش کشوند! من عاشقشم! و عاشقش میمونم!"مین یونگی:
"حتی تصور اینکه بخوام تختم رو با کسی شریک بشم و جام رو تنگ کنم، برام سخت بود! ولی این کارو کردم... با کسی که با اولین نگاه، بهش دل باختهبودم! و اون کسی بود که شد کلید همهی این ماجراهای درهموبرهم! و وقتی تصادف کردم... پیشم موند! تا آخرش... تا وقتی که بیدار شدم و اون جادهی بارونی به پایان رسید و شب زمستونیش، تبدیل به صبح بهاریش شد! عاشقشم! و ممنونم که دوستم داره!"جانگ هوسوک:
"من خنگ نیستم. ندونستن و نفهمیدن خیلی بهتره! همیشه همین کار رو کردم! فرار... ولی نتونستم چشم روی هم بذارم و از بین رفتن دوستم رو ببینم! پس با یونگی همراه شدم! و وقتی اون تصادف کرد... دنیام تار شد! چطور میتونستم یکجا بشینم؟ حرکت نکردن، همیشه صرفاً به این معنا نیست که بلد نیستی یا موتورت خرابه! گاهیاوقات، تو علاقهای به استارتزدن نداری... و من استارت زدم! عاشق یونگی نبودم، دوستش داشتم... ولی عاشقش شدم و عاشقش میمونم! مرسی ازش که بیدار شد... ممنونم ازت صبح بهاریِ من!"جئون جونگکوک:
"عشق بالا و پائینی داره، نه؟ اگه اذیت نکنه که عشق نیست! اگه سختی نکشی و بغض، به گلوت چنگ نندازه؛ اگه اشک توی چشمهات لونه نکنه و قلبت از درد جمع نشه، اسمش عشق نیست! و خب... عشق من هم یه نوع خاص داره... باید بدوئم! دنبال کسی که میخوامش! شاید فکر کنید یه روزی بیاد که خسته بشم! سوالم اینه... شده تا حالا از نفسکشیدن خسته شید؟ من هم همینم! خسته نمیشم! و وقتی نمیتونم بهش دست پیدا کنم، درست مثل اکسیژن، برای داشتنش، بیشتر تقلا میکنم! گفته بودم، نه؟ طبیعتم اینه! عاشق تهیونگم... و مهم نیست چقدر بچه باشه! عاشقش میمونم!"کیم تهیونگ:
"میدونم از نظر خیلیهاتون من خنگم. بچگی کردم و فقط حرصتون دادم. مخصوصاً جونگکوک رو... اون همهکسِ منه! واقعاً میگم! اون چشمهای براق و درشت، بینی صاف و کشیده، گونههای تو پر و گلگونی که برای بوسیدهشدن ساخته شدن و لبهایی که معبود منه! کوک من رو ساخته... همهی وجودم متعلق به اونه. ولی من خودم رو دوست ندارم. اون بدون من راحتتره. اشتباهه؛ ولی من هم انسانم و اشتباه میکنم! تقصیر منه... همهچیز... ولی کوک میدونه چقدر می.خوامش... و شاید به خاطر همونه که هر سری دنبالم میاد... میدونید؟ بعضیا هستن، مثل من، که هر ثانیه نیاز دارن بهشون یادآور بشی چقدر دوستشون داری... کوک... عاشقتم! پیدام کن، باشه؟"شین:
"اِهم... انگیزه اولین نوشتهی من بود که آپ شد! درست مثل اسمش، انگیزه و مشوقم بود. یه چراغ راهنما برای جلو رفتن. شاید کسایی که بعدها، این داستان عاشقانهی شخصیتهای عزیزم رو بخونن، متوجهی تغییر قلمم بشن. امیدوارم در جهت پیشرفت بودهباشه! مرسی همراهیمون کردید... و عزیزان! دفترچهی این ربات داستانگو، که من باشم، بسته میشه! اما به یاد داشتهباشید که هیچوقت... هیچوقت زندگیِ عزیزانم تموم نمیشه... و اونا، مسیر خودشون رو طی میکنن... اینبار، بدون همراهیِ ما!"به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان، باقیستجرقههای عزیز، باز هم ممنونم که همراهیمون کردید. انگیزه کامل تموم شد. میتونید فایل پیدیافِ این فیکشن رو توی چنلِ دیلیِ تلگرام من، به آیدیِ
T.me/SHinDust
و با هشتگِ
#Motivation
پیدا کنید.ربات قصهگوی شما، شین.
YOU ARE READING
Motivation 2 || NamJin || Full
Romance[کامل شده، فصل دوم] کاپل: نامجین، ویکوک، سپ ژانر: درام، روزمره، عاشقانه، انگست، اسمات نویسنده: SHin خلاصه: جین بعد از فهمیدن اینکه اون و نامجون با هم برادرن، ضربهی سختی میخوره... اون که باورش نمیشده سعی میکنه بیشتر راجع بهش تحقیق کنه، اما نامجون...