Part 30

846 93 15
                                    

با خاموش شدن چراغ‌های سالن سینما، کمی آروم گرفت و سعی کرد عصبانیتش رو کنار بذاره. پاپ کورن رو روی پاهاش نگه داشته بود و به صفحه بزرگ روبروش زل زد. حتی نمی‌دونست جونگ‌کوک چه فیلمی رو انتخاب کرده، البته فرقی نمی‌کرد چون در هر حال تهیونگ قرار نبود دقتی داشته باشه و توی افکار خودش غرق می‌شد.

با تکون خوردن جعبه پاپ کورن نگاهش رو به پایین دوخت و بعد از اون به کنارش، جایی که کوک نشسته بود.
چشم های گرد درشتش حتی از نیم رخ هم برق می‌زدن و تهیونگ رو به هوس می‌انداختن، هوس اینکه مدت‌ها بهشون خیره بشه و بعد لب‌هاش پشت پلک‌های پسر رو لمس کنن...

دستش رو داخل جعبه کرد و انگشت‌های پسر رو لمس، کاملا بی اراده انگار که مسخ شده باشه.

توجه جونگ‌کوک بهش جلب شد، بعد از مکث کوتاهی سریع دستش رو پس کشید و دوباره به روبه‌رو چشم دوخت.

تهیونگ از اینکه پا پس کشیده بود گیج شده بود، مگه اون نمی‌خواست دوباره بهم برگردن؟ پس بهتر نبود از هر فرصتی استفاده کنه؟

اون فقط ترسید، می‌خواست حد و مرز دوستی رو نگه داره چون این قراری بود که با تهیونگ گذاشت و نمی‌خواست اول راه خراب کنه.

پسر بزرگ‌تر نفس عمیقی کشید و سعی کرد اعتنایی نکنه و به فیلم نگاهی بندازه، اما زمان خوبی برای تماشا نبود.

″پسر دختر رو به قفسه کتاب‌ها کوبید و داخل کتابخونه بوسه گرمی بینشون شکل گرفت.″

افکار مختلف اما مشابهی درون سر هردوشون می‌گذشت.
جونگ‌کوک عمیقا دوست داشت این اتفاق داخل کتابفروشی خودش با مو مشکی رقم بخوره.

و تهیونگ... نباید خاطرات لعنتی رو به خاطر می‌آورد! هنوز هم حس گرمای تن جونگ‌کوک زیر تنش رو داخل کتابخونه شخصیشون به خاطر داشت، حتی پاره شدن صفحه کتاب‌ رو به یاد داشت. اینکه جونگ‌کوک چطور براش نفس نفس می‌زد و می‌بوسیدش رو به یاد داشت!

دوست بودن؟ زیادی مسخره بود! اون دو هرگز نمی‌تونستن دوست باشن هرچقدر هم که تلاش می‌کردن...

خاطرات رو نمی‌شه از بین برد، به خصوص وقتی که هنوز خواهان تجربه دوباره‌شون باشی.

دستش رو به سمت پاپ کورن برد تا حواسش رو از افکار مزاحم پرت کنه، اما به جای لمس جعبه کاغذی، این پای جونگ‌کوک بود که میون انگشت هاش کشیده شد.

پسر پاپ کورن رو جابجا کرده بود و با حس خزیدن چیزی از روی شلوارش به پایین زل زد و بعد از اون به تهیونگ.

تهیونگ به پرده سینما نگاه می‌کرد بدون اینکه واکنشی داشته باشه. دست‌ کشیده‌اش انگار که خشک شده باشه، ساکن مونده بود و جونگ‌کوک از گرمای لمسش می‌سوخت...

بالاخره نتونست تحمل کنه و پا رو فراتر گذاشت، دست تهیونگ رو لمس کرد و انگشت‌هاش رو داخل دستش قفل کرد. لعنت! این زیادی برای دوست بودن رمانتیک نبود؟ درسته.

Blue life S2 | VkookWhere stories live. Discover now