Part 32

613 101 10
                                    

نفس‌هاش سنگین شده بود و فکرش رو نمی‌کرد به اون زودی فرصت این رو داشته باشه تا بتونه دوباره تجربه‌اش کنه، اما متفکر بودنش حتی در این لحظه‌ام گند می‌زد بهش و باعث می‌شد فکر کنه باید اینکارو انجام بده یا نه؟
احساساتش پیروز می‌شد یا منطق دوستیشون؟

چشم‌هاش رو محکم بست، دست‌هاش رو جلو برد و روی سینه‌ی تهیونگ گذاشت:
- برو کنار...

صدای پوزخندش رو شنید، و بعد فضای آزادی که بهش داده شد رو حس کرد.
- البته که به من ربطی نداره.

جونگ‌کوک حالا چشم‌هاش رو باز کرده بود و با شنیدن اون جمله هیجانش فروکش کرد و جاش رو داد به حسی شبیه به عصبانیت؟

حس می‌کرد بهش توهین شده و از اون بازی‌ای که تهیونگ راه انداخته بود حس حقارت کرد. تمام این احساسات نو به جونگ‌کوک حجوم آوردن و فکر نکرد این قضیه کمی عجیبه.

جونگ‌کوک ذاتا آدم سرکش و مغروری بود و تا به اونجا هم زیادی از اصول قدیمیش گذشته بود، از اینکه خودش رو تسلیم امیالش کرده بود حالش به یکباره بهم خورد!

- درسته، به تو ربطی نداره.
گفت و تهیونگ در بهت فرو رفت.
دیدن چهره جدی و ترسناک صاحب کتابفروشی باعث شد از موضعش عقب بکشه...

پیش خودش اعتراف کرد این حالت چهره رو در اوایل آشناییشون دیده بود و این اون رو ترسوند!
خیال می‌کرد پسر مقابلش کامل خوب شده و حالا می‌تونه روش مسلط بشه، ولی نمی‌دونست با فشاری که بهش آورده هر لحظه ممکنه جونگ‌کوک قدیمی زنده بشه.

پسر آبی مثل معتادی درون ترک بود، با یک تلنگر دوباره به اعتیادش برمی‌گشت و این انکار نشدنی بود.

کمی عقب گرد کرد و بدون حرفی به سمت دیگه‌ای از کتابفروشی رفت چون نمی‌دونست باید چه واکنشی داشته باشه و به معنای واقعی کلمه شکست خورده بود.

جونگ‌کوک نفس عمیقی کشید، اون هم دلش نمی‌خواست به اون جو مزخرف ادامه بده و با کنایه‌هاشون همدیگه رو آزار بدن.

تهیونگ عوض شده بود، این رو درک می‌کرد و حتی خودش رو هم کاملا مقصر می‌دونست. اصلا شاید برای همین بود که در مقابلش بی دفاع شده بود؟

جونگ‌کوک همیشه می‌خواست عقب بکشه و همه چیز رو گردن بگیره، عذاب وجدان زیادی داشت و این تا آخر راه یقه‌اش رو سفت می‌چسبید و باعث می‌شد خفه بشه!

هیچکس فکرش رو نمی‌کرد جونگ‌کوک با هر جدایی چه عذابی می‌کشه، و حتی این اون رو عذاب می‌داد. عذابش می‌داد وقتی تهیونگ فکر می‌کرد براش مهم نبوده و خیلی راحت بیخیال همه چیز شده و این فقط اون بوده که عذاب و سختی کشیده.

درسته، تهیونگ عذاب زیادی رو متحمل و خسارتی جبران ناپذیر به روحش وارد شده بود، اما کسی از وضعیت جونگ‌کوک در اون دوران خبر داشت؟
کسی می‌دونست اون چطور با چنگ و دندون تکه‌های روحش رو جمع کرد و بهم چسبوند تا بتونه ادامه بده؟
کسی می‌دونست اون چقدر خسته بود؟
خسته از اینکه تمام این چند سال رو دوید تا بتونه خودش رو خوب کنه.
حالا تصور می‌شد به اون چیزی نگذشته.
درد داشت و جونگ‌کوک از کودکی این درد رو متحمل بود...

تا جایی که توانش رو داشت نیش و کنایه‌ها رو تحمل می‌کرد تا اینکه گاهی کنترل از دستش خارج می‌شد. از کار و حرفش پشیمون بود هرچند در اون لحظه دلش می‌خواست جا بزنه، دلش می‌خواست دیوونه بازی در بیاره و یا حتی خودش رو دوباره داخل اتاقش حبس کنه، به آدم‌ها پرخاش کنه و ازشون فاصله بگیره.

بابت رفتارش احساس گناه می‌کرد. ذهنش و افکارش وسط وضعیت اسفناکی به سر می‌برد پس ترجیح داد در سکوت کتاب‌های لعنتیش رو مرتب کنه.

این میون تهیونگ که تا حدودی متوجه حس و حال پسر شده بود، سعی کرد بهش فضا بده و بدون اینکه خداحافظی کنه، بی سر و صدا کتابفروشی رو ترک کرد تا به افکار خودش هم نظم بده، از اونجایی که احساس می‌کرد زیادی خودخواهانه رفتار کرده و شاید رفتار جونگ‌کوک کمی اون رو به خودش آورده بود...
.

.

.

.

پس از مدت‌ها سلام، این پارت کوتاه بود ولی میخواستم بذارمش الان و چند کلامی هم حرف بزنم از اونجایی که یسری‌ هاتون از وضعیت پرسیده بودین ممنون میشم بخونید.

این مدت اپ نامنظم بوده و خب همیشه سعی کردم برای خودم و شما یه تایمی قرار بدم ولی نشد که نشد متاسفانه و بابتش هم عذرخواهم... فکر نمی‌کنم بتونم اینکارو کنم پس روز اپ تعیین نمی‌کنم دیگه و سعیم رو میذارم بر اینکه هر موقع تونستم زودتر اپ کنم، واقعا من از شما بیشتر دوست دارم بلو تموم بشه و تند تند اپ بشه چون عین یه بار سنگین رو دوشمه...
دوست ندارم از وضعیتم شکایتی بکنم ولی خب حال و احوالم اینطور ایجاب کرد که هی غیب بشم و باز بک بزنم (خنده*)  و دوست ندارم بابتش فکر کنید بیخیالم چون پس ذهنم همیشه دارم بهش فکر میکنم هینا پاشو زودتر بلو رو بنویس و تمومش کن
طبق چیزی که اخیرا متوجه شدم جدیدا ریدر خیلی جدیدی برای بلو دیدم و از همشون ممنونم که بلو رو انتخاب کردن.
بحث دیگه اینکه خودتون هم میدونید من هیچ وقت سر ووت و این حرفا بحثی نکردم چون خودم دیر به دیر اومدم توقعی هم نداشتم جدی
ولی خب یکم تو ذوق آدم میخوره طبیعتاً وقتی میبینی یه پارت یک کا ویو گرفته ولی ووت‌هاش صدتا هم نشده و حتی نظراتش به ده تا هم نرسیده=) من اصلا زور نمیکنم ولی جدا اگه نظری ری اکشنی دارین بگین چون من خیلی گیج شدم برای نوشتن بلو از اونجایی که فاصله زیادی ازش گرفتم و همچنین خوشحال میشم با واکنش‌هاتون
همین دیگه... امیدوارم خوب باشین و از تابستون لذت ببرین⁦ ♡⁠

هینا~

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 07 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Blue life S2 | VkookWhere stories live. Discover now