Part 21

180 25 0
                                    

"محکم‌تر.یکم بیشتر فشار بده کاماان."هیونجین ار رو احساس راحتی ک میکرد هومی گفت." همونجا." فلیکس با ارامش شونه خدا رو فشار میداد.اروم و با مهارت ماساژش میداد.هیونجین چشماشو بست و تو وان بزرگی ک تو سونای عمارت قرار داشت ریلکس کرد.اونجا مرطوب بود و هوا یجورایی داغ بود که باعث میشد فلیکس گاها عرقشو از رو پیشونیش پاک کنه.لمس کردن بدن مثل یخ سرد هیونجین تنها چیزی بود که از تبخیر شدنش جلوگیری میکرد.

"عح اینجا خیلی گرمه."فلیکس ک دگ تحملش تموم شده بود غر زد.

"همم؟من ک چیزی حس نمیکنم....شاید بخاطر آبه."هیونجین نیشخندی زد و فلیکسو کشید تو وان.

"عالی شد.دقیقا همینو نیاز داشتم."فلیکس با لحن بی تفاوتی گفت که خدارو به خنده انداخت.هیونجین گردن فلیکسو بوسید و به کل بدنش لرزه انداخت با اینک دمای کل اتاق خیلی بالا بود.

"میشه اینجا کاری نکنیم؟ ممکنه ی نفر بیاد تو .بعدشم اومدی اینجا که ریلکس کنی نه ک بیشتر خسته شی."فلیکس داشت نسبت به حرکتایی ک هیونجین میزد اعتراض میکرد ولی پس زدناش انقدرم از ته دل بنظر نمیرسید.فلیکس وقتی انگشتای هیونجینو حس کرد که ب گوشش برخورد کردن لرزید.

هیونجین ی بار دگ آه کشید.به فلیکس کمک کرد بلند شه و باهم از وان بیرون اومدن."از روزی که هفاستوس اومده بود اینجا داری خیلی عجیب رفتار میکنی.چن هیونگ هم بیشتر میاد سر بزنه اینجا..."لحن فلیکس تلفیقی از گیجی و کنجکاوی بود.هیونجین به اینک دید پسر نگرانشه لبخند زد.

ولی حق با فلیکس بود از روزی که به چن تیر زده بود مشکلاتش دوبرابر شده بودن و غیر قابل تحمل چون چن همش میومد به عمارت و با هیونجین ملاقات میکرد و میگفت که میخواد باهم دوست باشن که باعث شده بود سونگمین کمتر کمتر بیاد پیشش.ی جورایی هیونجین از اینک خدای بزرگتر میومد پیشش و راجب عشق ازش سوال میپرسید لذت میبرد.

و دلیل پشتش برای هیونجین که تیرو زده بود خیلی واضح بود‌.

"میدونم اینک چن هیونگ از من خوشش میومد خیلی باب میل تو نبود....راستش دلم نمیخواد ی دوست نزدیک از عشق ی طرفه رنج بکشه." فلیکس درحالی که داشت خودشو با ی حوله خشک میکرد گفت و هیونجین هم داشت لباس میپوشید.

"فلیکس راجب چی داری صحبت میکنی ؟"

"راجب تیر.میدونم تو چیکار کردی ."هیونجین سر جاش خشک شد و فلیکس ازش دور شد.

"چطور فهمیدی ؟"

" منم منابع خودمو دارم." فلیکس آروم گلوشو صاف کرد و داشت به جونگین فکر میکرد که از پشت تلفن حرفاشونو شنیده بود-بیشتر دعوا بود تا حرف البته-راجب اتفاقی ک بین هیونجین و سونگمین افتاده بود بعد اون داستانا. هیونجین ب سمت فلیکس رفت و چونه اش رو روی شونه پسر گذاشت.

EROS | HYUNLIXOnde histórias criam vida. Descubra agora