Part 23

165 25 0
                                    

" تو قراره بزرگ بشی و تبدیل یه ی پسر خیلی زیبا بشی که به خدایان خدمت میکنه."لی سونگجین که یکم شوکه شده بود سمت صدای ناشناس برگشت.

" از کجا میدونی که قراره پسر بشه؟"به زن نگاه مشکوکی انداخت و زن با لبخند داشت ب در اتاق بیمارستانی که زنش توش بود و داشت اولین فرزندشو بدنیا میورد نگاه میکرد.زنش میخواست که جنسیت بچشون سورپرایز بمونه پس از قبل هیچ تستی انجام نداده بودن ولی زن کارش داشت میگفت ک بچشون قراره پسر باشه.

که البته خبر خوشایندی نبود با تومه ب اینک میدونستن اگ پسر باشه چه اتفاقی قراره براش بیوفته.

"تو کی هستی؟"من دوباره سوال پرسید چون جواب سوال قبلیشم نگرفته بود.تا حالا این زنو ندیده بود ولی خوب میدونست که اون ی فانی نیست.

برق تیره تو چشماش هچ غرض بدیو نشون نمیداد ولی رنگ‌های هیپنوتیزم کننده ای ک تو عنبیه اش میچرخید ی حاله ی مرموز و اسرار آمیزی داشت.

"لازم نیست بدونی من کیم. فقط از روی غریضه مادرانه ام ی حدس زدم." دسته گل زنبقی که تا الان‌نگه داشته بودو به دستش داد.

برای کادوی تولد نوزاد انتخاب تقریبا عجیبی بود.

"مشتاقانه منتظرم که در آینده ملاقاتش کنم.لی سونگجین بهت تبریک میگم."

گل زنبق نشانه اعتماد و ایمان بود.

سونگجین نگاه کرد که اون زن به ارومی رفت و از دیدش دور شد .همون موقه دکتر در اتاق رو با لبخندی روی صورتش‌باز کرد.

"آقای لی پسره."وقتی صورت زنشو دید حس کرد که قبلش افتاد.همزمان که نوزادشو تو آغوشش گرفته بود اشک ها از چشماش جاری میشدن.تمام پرستارا میخندیدن و فکر میکردن اون اشک ها اشک های خوشحالیه.

ولی چقدر در اشتباه بودن.

"ببخشید.معذرت میخوام عشقم.تو اصلا نباید بدنیا میومدی.حداقل با این سرنوشتی که داری نه." همچنان در حال گریه بود و شوهرش ثابت ایستاده بود و فقط به بچه نگاه میکرد.

فلیکس، معنیش خوشحالی و شانس بود.

چقدر طعنه آمیز.

ولی بعنوان والدین اون پسر تنها کاری که قدرت انجام دادنشو داشتن این بود که دعا کنن زندگیش حداقل یکم به معنی اسمش باشه.

"همش تقصیر ماست .امیدوارم ی روز بتونه مارو ببخشه."

قابل شنیدن نبود ولی اگ‌خیلی بادقت گوش میدادی میتونسی صدای خورد شدن قلب اون پدر و مادر و بشنوی.
















__
فلیکس یا خوشحالی تو شهر قدم میزد و از پشت شیشه به مغازه ها نگاه میکرد.چن با فاصله کمی دنبالش راه میرفت و پسر چهار ده ساله رو با لبخند نگاه میکرد.بلاخره از پدر و پادر فلکیس اجازه گرفته بود که ببرتش و دریا رو باهم ببینن. به اینک فلیکس رو با چن تنها بزارن اعتماد داشتن چون چن ی دوست خیلی نزدیک خانوادگی بود.اگ تو سال های جاودانگی درنظر میگرفتن چن هنوز جوون بود اون فقط ۱۸۰ سالش بود ولی خب نسبت ب انسان ها ۱۸۰ سال عمر خیلی بود.

EROS | HYUNLIXOnde histórias criam vida. Descubra agora