"چپتر 6"

294 56 11
                                    

***

« فلش بک »

توی بچگی مارو از هیولاهای تاریکی میترسوندن ، تفکری که هرگز اثبات نشد!

هدف چی بود؟ نشون دادن شیطان به شکل فرشته یا پوششی انسانی روی روحی هیولاوار؟ کدوم هیولا حقیقی تر بود؟ شبح سیاهی یا تو؟ شاید هم من!

اگر جهان یک هرم عظیم باشه ما با تمام قدرتمون توی طبقات زیرین هستیم، هر طبقه تعدادی برده با پوشش متفاوت تر

طبقات بالا برده های زرین پوش داره و هر طبقه هیولایی با رنگ متفاوت هست ، من برده ی تو و تو برده ی من‌و ما برده ی سیستم هیولاوار تاریک جهان هستیم ، برده هایی که برده های هیولایی جدید تربیت میکنن!

فرق من با تو چیه؟ منم شبیه توام ، خونخوار ، وحشی و درنده! کسی میتونه از سیستم فرار کنه؟

چطور میشه بیگناه باقی موند؟ ما دقیقا وسط گناهیم ، اینجا همون جهنمیه که ادیان ازش حرف میزنن و تنها تفاوتش توی ظاهرشه!

من مجبور شدم تا شبح سیاهی باشم، همونی که تو ازش میترسیدی! اما نمیدونم من هیولا با پوسته ی انسانی هستم یا هیولای تاریکی انسانیت منو بلعیده؟ میتونی کمکم کنی؟! منو نجات بده، من گم شدم بین تاریکی های پر از وحشت و درد سیستم برده داری و جهنمی!

صدای مادرش در گوشش پیچید ، زن با بیچارگی و عجز رو به روی پسر بچه ی شش ساله زانو زد : میام با خودم میبرمت ، متاسفم که الان ولت میکنم ،اما مجبورم، مامان بهت قول میده برگرده

زن بشدت گریه میکرد ، او هم بغض داشت اما میترسید گریه کند! رئیس چند روز پیش بخاطر اینکه گریه کرده بود سیلی محکمی به گوشش زده بود و هنوز هم گوشش درد میکرد ، رئیس میگفت او نباید گریه کند، احساسات نشانه ی ضعف است!

مادرش هم هفته ی پیش کتک شدیدی خورده بود ، پلکش هنوز ورم داشت و گوشه ی لبش هنوز هم خون‌مرده بود ، زن میخواست فرار کند.

جان غمگین بود اما بود و نبود زن تفاوتی نداشت، نه زمانی که جلوی رئیس نمیتوانست از او دفاع کند.

زن خودش هم نماد انسان های بیچاره بود، اما جان تنها میتوانست گاهی در اغوش مادرش یواشکی گریه کند! اگر او نباشد یعنی احساسی هم نیست.

زن پسر بچه ی ساکت را با گریه و هق هق رها کرد و بسمت خروجی دوید. نمیدانست چند دقیقه است که انجا ایستاده اما پاهای کوچکش دیگر توان ایستادن نداشت ، برای همین همانجایی که ایستاده بود نشست ، هفته ی قبل رئیس او را مجبور کرده بود که سگ محبوبش را با چاقو بکشد و اگر گریه میکرد شلاق میخورد ، در اخر هم نتوانست حیوان بیچاره را بکشد برای همین سه روز را در انباری گذراند، بدون اب و غذا با بدنی که بخاطر رد شلاق میسوخت!

⌈ 𝗡𝗲𝗽𝗲𝗻𝘁𝗵𝗲 ⌋Where stories live. Discover now