"چپتر 11"

277 53 12
                                    


ییبو با خنده دستانش را بهم کوبید: حالا باهات اشتی میکنم

جان ابرویش را بالا انداخت و ییبو نگاهی به سرمی که هنوز در دستش بود انداخت: اینو درار گشنمه

جان با آرامی سرم را از داخل دستش خارج کرد و دستمالی روی جای سوزن قرار داد: میوکاردیت خطرناکه؟

ییبو شانه بالا انداخت: فکر نکنم چون هنوز زنده ام،یه بار موقع دنس تو مدرسه حالم بد شد و مجبور شدن منو ببرن بیمارستان اونجا فهمیدم ولی چون پول قرص نداشتم دارو نخوردم

جان سری تکان داد و همراه با ییبو از اتاق خارج شد

درد پا و کمرش بهتر شده بود ، حداقل تا زمانی که جایی نمینشست اذیتش نمیکرد ، سرش هنوز درد میکرد و بدنش همچنان کمی گرما داشت اما در کل حالش بهتر از قبل بود.

به آرامی از پله ها پایین رفتند، لی مو در حال صحبت کردن با ایزابل بود و ایزابل به آرامی لبخند میزد ، ییبو صورتش را به جان نزدیک کرد : اونا عاشق همن؟

جان اخمی کرد: ممنوعه

ییبو با تعجب گفت: چی ممنوعه؟

جان از اخرین پله پایین آمد: خدمتکارا اجازه ندارن عاشق افراد باند بشن

ییبو با همان حیرت گفت: اینکه خیلی مسخره اس کی این قانون و گذاشته؟

جان پاسخ داد: رئیس

ییبو کنجکاوانه پرسید: مگه تو رئیس داری؟مگه تو خودت رئیس نیستی؟ چرا باید قوانین اونو اجرا کنی؟ مگه اینا چه گناهی کردن که نمیتونن عاشق بشن؟

جان بی توجه به سوالات پشت سر هم ییبو تنها گفت: تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکن

بسمت ان دو نفر حرکت کرد ، ایزابل نگاهش با وحشت روی جان قفل شد و لی‌مو بسرعت به پشت برگشت و رو به جان تعظیم کرد، ایزابل هم متقابلا تعظیمی کرد، مدتها بود که حدس میزد این دو نفر عاشق هم شده باشند ، الان که ییبو این حرف را زد بیشتر از قبل مطمئن شد، لی مو با نگرانی به اخم های درهم رفته ی جان نگاه میکرد، جان دستش را درون جیبش فرو برد و با جدیت گفت: از قوانین که خبر دارین؟

لی مو با جدیت و سری پایین افتاده گفت: بله قربان

نگاهی به ایزابل کرد: میدونی که خدمتکارا حق ندارن عاشق اعضای باند بشن؟

ایزابل با ناراحتی گفت: بله ارباب

جان با جدیت گفت: و میدونید مجازات اطاعت نکردن از قوانین مرگه؟

لی‌مو بسرعت جلوی ایزابل ایستاد: ارباب من باید مجازات بشم

ییبو با نگرانی به جان نگاه میکرد ، واقعا قصد داشت انهارا بکشد؟

جان نگاهی به مرد رو به رویش کرد ، عشق و احساسات باعث ضعف بود یا تورا شجاعتر میکرد؟اینکه حاظر بود خودش را برای کسی که دوست دارد فدا کند نشانه ی ضعف بود یا شجاعت؟

⌈ 𝗡𝗲𝗽𝗲𝗻𝘁𝗵𝗲 ⌋Where stories live. Discover now