دستی لا به لای موهایش کشید و بهمشان ریخت. صدایی از پایین نمیآمد! پس او رفته بود. با غر غر از سرجایش بلند شد: مرتیکه، هیچی از عشق و عاشقی حالیش نیست که.
چمدانی از داخل کمد بیرون کشید: از دست این کاراش خسته شدم.
لباسهایش را دانه دانه داخل چمدان انداخت: آدم کم بود عاشق این شدی آخه، ییبوی خنگ.
چند دقیقه بعد زیپ چمدان را بست و آن را زیر تختش گذاشت و از پلهها پایین رفت. مادر ربکا مشغول حرف زدن با آرتور بود که به محض پایین آمدن ییبو با لبخند به او نگاه کرد. ییبو لبخندی زد و نگاهی به ساکی که در دست ربکا بود انداخت و سرعتش را بیشتر کرد و رو به روی زن قرار گرفت: کجا میری مامان ربکا؟
با نگرانی به چشمان مهربان زن زل زد. ربکا به آرامی توضیح داد: دستیار جان بهم گفتش که جان قراره منو بهخاطر بیماری قلبیم تو یه بیمارستان خوب بستری کنه.
آرتور از پشت سر گفت: بهترین بیمارستان آمریکاست
ییبو لبهایش را جلو داد: چند وقت اونجا میمونی؟
آرتور پس گردنی به او زد: تا وقتی خوب بشه خنگ
ییبو با اخم به آرتور نگاه کرد و گردنش را با دست مالید و خطاب به ربکا گفت: منم باهات میام.
آرتور صورتش را با تاسف جمع کرد و ربکا با خنده پاسخ داد: مثل اینکه جان یه پرستار تمام وقت برام گذاشته برای اینکه اونجا کنارم باشه. نگران نباش.
ییبو بی مقدمه زن را در آغوش گرفت: زود خوب شو مامان ربکا. منم میام هی بهت سر میزنم باشه؟
ربکا چند بار به آرامی پشت ییبو کوبید: باشه پسرم.
آرتور ییبو را عقب کشید: بزار بره ماشین جلو عمارت منتظرشه.
ییبو بغض کرده زن را رها کرد و ربکا هم با چشمانی پر از اشک از پسر جدا شد و بهسمت در حرکت کرد. ییبو بهسرعت چشمانش را پاک کرد به هر حال که این آخرین دیدارشان نبود باز هم یکدیگر را میدیدند.
آرتور موهای بهم ریختهی ییبو را با دست بهمریخته تر کرد: میبینم دوست پسرت و فراری دادی.
ییبو با حالتی تخس گفت: چه دوست پسری؟ ابراز علاقه کرد و گذاشت رفت.
آرتور صورتش را با خنده رو به روی صورت ییبو گرفت: چقدرم که تو شاکی و ناراضی هستی.
ییبو غر زد: کدوم ادمی تو دنیا اینکارو میکنه؟
آرتور عقب کشید و شانهای بالا انداخت: شیائوجان
ییبو نفسش را با حالتی کلافه بیرون داد: من میخوام برم
آرتور لبخند مسخرهای زد: بهسلامت
YOU ARE READING
⌈ 𝗡𝗲𝗽𝗲𝗻𝘁𝗵𝗲 ⌋
Romance꩜𝗪𝗿𝗶𝘁𝗲𝗿 : Hana ꩜𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 : Mafia,Romanc,Smut, Fluff,Heavy Angst, Slice of life ꩜𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 : ZSWW پسرکی یتیم که بعد از دزدیده شدن به یکی از وحشی ترین رئیس های مافیا فروخته میشه... ~قلمی دیگر از نویسنده فیک بیمار