****دفتر نوت را باز کرد و ویالون را بین گردن و چانه اش قرار داد و به کمک نوت های کشیده شده روی دفتر شروع به نواختن کرد ، با دقت زیادی نوت ها را به ذهن سپرده بود و تلاش میکرد هر بار بیشتر از بار قبل به این موسیقی مسلط شود، میخواست تمام موسیقی هایی که در دانشگاه اموخته را برای جان گا اجرا کند ، حالا ارزوهایش تغییر کرده بود ، میخواست روزی روی یک استیج تکنوازی کند و جانگا در ردیف اول برای تماشایش نشسته باشد ، حالا جان در تمام ارزوهایش حضور داشت ، برای ییبو اهمیتی نداشت که جان زمانی او را کتک میزد به هر حال جانگاگا به او قول داده بود و دیگر اهمیتی نداشت ، از طرفی ییبو شرایط را درک میکرد، به هر حال برای او گذشته اهمیتی نداشت زیرا به بهترین شکل تغییر کرده بود ، بطرز عجیبی هرگز از جان ناراحت و متنفر نشده بود ، شاید در همان لحظه از چنین کلماتی برای ابراز ناراحتی استفاده میکرد اما هرگز از عمق قلبش ناراحت نشده بود، زمانی که به جانگاگا فکر میکرد قلبش به در سینه اش میکوبید و در خواست خروج از سینه اش را داشت، این شرایط برایش تعجب اور بود ، دیروز به جیان تمام حالت هایش را گفته بود ، اینکه دوست دارد در کنار جان گا باشد و دائم او را ببیند اگر از او دور شود ناراحت و غمگین میشود و شدیدا احساس دلتنگی دارد، زمانی که در کنار جان است دوست دارد در اغوشش فرو برود و جان ساعت ها او را نوازش کند، او دوست داشت گوش هایش را به سینه ی جان بچسباند و ساعتها ضربان قلبش را گوش بدهد ، اگر کسی به جان بیش از اندازه نزدیک شود هیولای درونش از خواب زمستانی بیدار میشد و درخواست کشتن ان شخص را داشت
جان را فقط برای خودش میخواست ، تمام توجه جان را برای خودش میخواست و اگر جان به چیزی بیشتر از او توجه نشان دهد عصبی میشود ، او تمام حالت هایش را نسبت به جان گفته بود ، بنظرش تمام این احساسات عادی بود اما جیان کمی شگفت زده بنظر میامد، ییبو نام حسش را نمیدانست اما لمس این حس را دوست داشت، اگر جان به او لبخند بزند پروانه ها در شکمش پرواز میکنند ، اگر جان خوشحال باشد او خوشحال است و اگر جان ناراحت باشد ییبو تمام تلاشش را میکند تا او را خوشحال کند زیرا ناراحتی جان مثل این میماند که غمگین ترین صحنه ی جهان را دیده و قلبش صدای شکستن میدهد، جیان گفته بود نام احساس ییبو را حدس میزند اما انگار برای گفتن مردد بود، ییبو هم اصرار نکرد!
قبل از اینکه دوباره نواختن را شروع کند دستگیره ی در پایین کشیده شد و جان همراه با پسری وارد خانه شد، ییبو دقیقا میان پذیرایی ایستاده بود و ساز در دستانش خشک شد ، این صحنه برای او آشنا بود ، سری قبل جان با یک پسر وارد شد و وارد اتاق مهمان شدند و البته بعد از ان ییبو حسابی پسر را کتک زد.
با حالتی شوکه به پسری که موهایش را رنگ کرده و گوشواره در گوشش انداخته بود نگاه میکرد ، فرق او با پسر قبلی در نوع پوششان بود، این پسر کت اسپرتی را تنش کرده و شیک تر بنظر میامد.
YOU ARE READING
⌈ 𝗡𝗲𝗽𝗲𝗻𝘁𝗵𝗲 ⌋
רומנטיקה꩜𝗪𝗿𝗶𝘁𝗲𝗿 : Hana ꩜𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 : Mafia,Romanc,Smut, Fluff,Heavy Angst, Slice of life ꩜𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 : ZSWW پسرکی یتیم که بعد از دزدیده شدن به یکی از وحشی ترین رئیس های مافیا فروخته میشه... ~قلمی دیگر از نویسنده فیک بیمار