♡ part 7 ♡

282 79 24
                                    

سلام امروز زودتر براتون این پارتو گذاشتم🤍

♡♡♡♡♡

سایمون توی اتاقش داخل کمپانی نشسته بود

اون اتاق بزرگترین و گرونقیمت ترین اتاق کمپانی بود

از پنجره های بزرگش کل شهر معلوم بود

لزوما همه ی وسایلی که توی اتاق کارش چیده شده بودن قشنگ نبودن اما گرون چرا

در اتاق باز شد و جان وارد شد

سایمون نیم نگاهی به سمت در انداخت و با دیدن جان لبخند ریزی زد

دوباره نگاهشو به برگه هایی که رو به روش روی میز بودن انداخت

جان:وقت داری؟

سایمون:برای نامزدم اره...

جان روی مبل اتاق نشست

سایمون از سرجاش پاشدو اومد کنار جان نشست

جان کمی خودشو جمع کرد انگار که بخاطر دفعه قبل ترسیده باشه

سایمون به واکنشش خندید

جان صورتشو جدی کردو بی اهمیت به خنده سایمون گفت:من امروز یه شریک تجاری پیدا کردم

سایمون ابرویی بالا انداخت و با تردید پرسید:واقعا؟

جان خندید:اوهوم

سایمون:خب...خیلی خوبه پس میتونی کم کم کارتو شروع کنی

جان ذوق زده پرسید:واقعا میتونم؟

سایمون:خب اره...حالا میتونم بپرسم شریک تجاریت...نه یعنی شریک تجاریمون کیه؟

جان با افتخار گفت:وانگ ییبو...اون امروز به اینجا اومد و قرارداد رو امضا کرد

سایمون لحظه ای مکث کرد و ابروهاش بالا پریدن بعد خندیدو پرسید:وانگ ییبو؟

جان:پسر خانواده ی وانگ

سایمون:اره میشناسم...اینطوری که میگی پس احتمالا بازم باید دنبال شریک برای خودت بگردی

جان متعجب نگاهش کرد

سایمون:باید یه شریک قدرتمند پیدا کنی

جان:وانگ ها به اندازه ی کافی خوب نیستن؟

سایمون اهی کشید و گفت:فقط منظورم اینه که اون الفای جوون هنوز حتی یه جفت هم برای خودش پیدا نکرده...به نظرت چیزی از بیزنس حالیش میشه؟

جان:اون در حال ریاست کمپانیشونه

سایمون خندید:اره درسته...به هرحال امگا منظورمو متوجه خواهی شد...پس تبریک میگم...چطوره بریم و ناهار بخوریم؟

جان:بریم

..........

باهم توی یه رستوران لاکچری نشسته بودن

YOU'RE NOT MINEМесто, где живут истории. Откройте их для себя