♡ part 18 ♡

284 71 81
                                    

ها ها ها ببینین کی اومده😝

بفرمایین

♡♡♡♡♡

فردا صبح

جان از خواب پاشده بود و روی تخت نشسته بود

از دیشب تقریبا همه چیز رو یادش بود
نگاهی به کنارش انداخت

گونگجون نبود...

پس احتمالا دیشب رو تو اتاق جه هان گذرونده بود

جان باید ناراحت میشد اما نمیدونست چرا هیچ احساسی نداره شایدم خوشحال تر بود

از سرجاس پاشد تا بره و دوش بگیره

..........

بعد از دوش گرفتن لباساشو عوض کرد و از ویلا خارج شد تا بره و صبحانه بخوره

همون نزدیکی ویلاها یه رستوران کوچیک که میز و صندلی هاش رو توی فضای باز چیده بود قرار داشت

میز و صندلی های سفیدی داشت که با رنگ های زیبای اون باغ و سبزه زارها میومد

جان اروم رفت و روی یکی از میزهای مربعی که چهارتا صندلی دورش چیده شده بود نشست

منو رو برداشت تا برای خودش انتخاب کنه

یه وافل همراه یه قهوه ی سبک سفارش داد

منو رو روی میز برگردوند که کمی اونورتر ییبو رو دید

دستاش توی جیبش بود و داشت به سمت رستوران میومد

جان نگاهشو بهش دوخت...

ییبو هم به جان خیره شد

اما جالبیش این بود که هیچکدوم به هم سلام نمیکردن...

فقط بهم زل زده بودن

یه میز اونورتر ییبو توقف کرد و نشست

هنوز به هم خیره بودن

ییبو نگاهی به دور و اطراف و اسمون انداخت و پرسید:امروز چطوری؟مستیت پریده؟

جان:خوبم...

ییبو سکوت کرد

جان:بخاطر دیشب ببخشید...

ییبو منو رو برداشت و درحالی که نگاهش به اون بود زمزمه کرد:مهم نیست

سفارشش رو به گارسون داد و منو رو پایین اورد

اروم گفت:چرا با نامزدت نیومدی؟

جان:چرا کنجکاوی؟

ییبو:همینطوری

هردوشون دوباره سکوت کردن

ییبو:ویلات چقدر اونورتره؟

جان:اگه میخوای حرف بزنی چرا نمیای رو این میز بشینی؟

ییبو مغرور گفت:کی گفته میخوام حرف بزنم؟

جان:پس حرف نزن

ییبو:خیلی خب
دست به سینه شد

YOU'RE NOT MINEМесто, где живут истории. Откройте их для себя