♡ part 8 ♡

278 73 11
                                    

سلام خوبین؟بفرمایید پارت جدید

♡♡♡♡♡

جان وارد رستوران گرونی که ادرسش رو براش فرستاده بودن شد

دیدن اینجور جاها براش عادی بود پس زیاد به جزئیات توجهی نکرد

پیش خدمت به سمتش اومد و بعد از پرسیدن اسمش اونو به اتاق خصوصی که از قبل رزرو شده بود برد

جان با خودش فکر کرد چرا اون الفا باید به جای یه میز توی رستوران یه اتاق خصوصی رزرو کنه اما مهم نبود چون بادیگاردش همراهش بود

پیش خدمت درهای بزرگ اتاقو باز کرد
جان به داخل نگاه کرد

یه میز بزرگ وسط اتاق بود و پنجره های بزرگی پشتش قرار داشتن

وانگ ییبو هم داخل اتاق نشسته بود
با باز شدن در ایستاد و نگاهشو به سمت جان چرخوند

باهم چشم تو چشم شدن و جان همراه بادیگاردش وارد شدن

ییبو دستشو به سمت جان دراز کردو گفت:خوش اومدی

جان دستشو گرفت و مودب گفت:متاسفم فکر کنم یکم دیر رسیدم...

ییبو:مهم نیست

پیش خدمت صندلی رو به روی ییبو رو عقب کشید و جان اروم روش نشست

بادیگارد هم گوشه ای از اتاق ایستاد
ییبو منو رو دست جان داد و گفت:بهتره اول غذارو انتخاب کنیم

جان منو رو گرفت و اروم مشغول خوندنش شد

کمی فکر کردو گفت:من...یه استیک میخوام

ییبو:برای دسر چی؟

جان:همون غذا کافیه...نباید پرخوری کنم

ییبو:یه جایی شنیده بودم امگاها دسر و شیرینیجات دوست دارن پس به نظر میرسه اشتباهه

جان خندید:اشتباه نیست...حداقل من که دوست دارم

ییبو خواست چیزی بگه اما جلوی خودشو گرفت و دیگه حرفی نزد

خودش هم سفارششو به گارسون گفت و بعد سریع ایپدشو روی میز گذاشت و گفت:امروز مشاور برنامه ریزی های لازم رو انجام داد...اول باید از استخدام شروع کنیم

جان:درسته

ییبو:البته میدونم که تاحدودی میدونی اما میخوام روند کار کمپانیمونو کامل بهت توضیح بدم

جان:اوهوم

ییبو شروع کرد به توضیحات طولانیش...

فقط از کار صحبت میکردو هیچ حرف دیگه ای نمیزد

پس واقعا اون اتاق رو برای کار رزرو کرده بود نه منظور دیگه ای

بعد از مدتی گارسون ها غذاهارو سرمیز اوردن

ییبو دست از توضیح برداشت

جان کارد و چنگالو برداشت و شروع کرد به خوردن

YOU'RE NOT MINEWo Geschichten leben. Entdecke jetzt