♡ part 17 ♡

227 68 51
                                    

سلام این قسمتم زود اوردم بفرمایین😉

♡♡♡♡♡

شب شده بود و همه توی فضای باز و چشم نوازی جمع شده بودن

سرسبز بود و تزئین های فوق العاده ای شده بود
کمی اونطرف تر استخر بزرگی بود که نورهای چراغها و ماه رو انعکاس میداد

موسیقی با صدای بلندی پخش میشد

بعضیا مشغول رقصیدن بودن بقیه هم دورو اطراف نشسته بودن و مشغول صحبت یا تماشا بودن

خدمتکارا هرلحظه با بهترین غذاها دسرها و مشروب ها از مهمونها پذیرایی میکردن

پارکر دستشو دور امگاش انداخته بود و دورشون کلی ادم جمع شده بود

جان درحالی که دستش تو بازوی سایمون بود وارد شدن

خیلیا بهشون سلام کردن و خیلیای دیگه چشمهاشون روشون خیره بود

بعد ازینکه بقیه از کنارشون پراکنده شدن سایمون جانو ول کردو به سمت جه هان رفت

جان به این چیزا عادت داشت پس اروم رفت و گوشه ای روی صندلی نشست

یه شامپاین از کنارش برداشت و اروم اروم مینوشیدش

با چشمهاش دورو اطرافو نگاه میکرد
جفت ها درحال رقص خیلی خوشحال باهم به نظر میرسیدن

سرشو بازم به اطراف چرخوند و بالاخره ییبو رو دید

روی یه صندلی نشسته بود و دورشو کلی امگا گرفته بود

به طرز عجیبی ییبو یه شراب قرمز دستش بود و اینبار میخندید

پس اون عوضی هم فقط دنبال امگاهای خوشگل و جوون بود

جان نگاهشو اروم بین امگاها میچرخوند

بعضیاشون دختر و بعضیاشون پسر بودن

جان به این فکر میکرد که امشب ییبو قراره کدومشونو انتخاب کنه

امگاهای دیگه زندگی جذابی داشتن...میتونستن خوشحال بگردن و الفاشونو انتخاب کنن اما اون چی؟تمام مدت باید توی خونه میموند و از دید بقیه پنهان میشد

بهشون حسودیش میشد که راحت میتونستن الفایی که میخوان رو به دست بیارن

درسته سایمون رفتار خیلی بهتری از خانوادش داشت اما هیچوقت انتخاب خودش نبود

تمام شامپاینش رو سرکشید

دوباره یه گیلاس دیگه برداشت و نوشید

جان نگاهشو بزور از اونا برداشت و به سمت دیگه ای داد

سعی کرد از نور پردازیا و موسیقی لذت ببره

اون الان توی این مسافرت دوستداشتنی بود پس به هیچ چیز دیگه ای نیاز نداشت

.....

YOU'RE NOT MINEOnde histórias criam vida. Descubra agora