سرمه‌ای

17 9 2
                                    

جانگ‌وی تا فهمید هاناهاکی دارم و دلیلش کیه، یکی خوابوند زیرگوشم. ‌بنظرش کار منطقی‌ای هم میومد چون مثلا رفیق صمیمی بودیم و حداقل‌ باید بهش می‌گفتم عاشق نامجون شدم.
-حالا معلوم شد چرا مامان‌بزرگت‌ بیشتر از خودت دوست دارم مردک لالمونی در حال مرگ...
اشک‌ می‌ریخت، غر می‌زد و از شربت توت‌های آنتونیتا می‌خورد. تحسینش می‌کردم، در توان هرکسی نبود سه کار مختلف رو باهم هندل کردن! الحق فحش‌های بامزه ای از کسی که جای من اومده بود توی اتاقشون یاد گرفته بود. شاید اگر همه اون فحش‌ها رو بخودم نمی‌داد بیشتر خوشم میومد . دوست داشتم با این کیم تهیونگی که می‌گفت آشنا بشم. لازمه آشنا شدن با اون بیشتر زنده موندن بود و برای زنده موندن نیاز به از بین بردن هاناهاکی داشتم. انگیزه‌ام برای نابودی مریضیم عشقی بود که هر روز بیشتر به عصبانیت تبدیل می‌شد. نه از معشوق بی‌خبرم که حالا شک داشتم آیا واقعا عاشق جونگکوک بوده یا فقط باهم صمیمی بودن، بلکه از خودم عصبانی بودم. از خودم نا‌امید شده بودم که چطور با کنترل نکردن احساساتم به مرگ نزدیک می‌شم.
جانگ‌وی راه‌حل خوبی داشت، به‌عنوان یه آدم عادی که سرطان خوش‌خیم داره برم پیش یه روانشناس. راه ساده ای بود که هیچ کدوم از مبتلايان بیماری نادر هاناهاکی هیچوقت بهش‌ رو نیاورده بودن.
چرا؟
چون دوست داشتن درتنهایی بمیرن ولی معشوقشون رو فراموش یا مجبور به پذیرفتن عشقشون نکنن.
زندگی هدیه کوتاهی بود که اونا بخاطر طغیان هرمون ها از دستش می‌دادن.
ولی من نه! من از زیست و هرمون و مغز بیشتر از بقیه کسایی که هاناهاکی کشتشون حالیم می‌شد و برخلاف اونا نمی‌خواستم بمیرم!
جانگ‌وی وقتی فهمید آسنسور مطب خرابه دو طبقه من رو کول کرد و برد تا دم در کوچیک و سرمه‌‌ای در طبقه دوم ساختمون کوچک.
از رنگ در خوشم اومد و توی ذهنم یادداشت کردم کولی گرفتن از یه مرد ۱۸۰س‌م چینی عضله ای خیلی کیف می‌ده و زبونم گفت: دیگه کولم نکن‌ سنگینم زانو درد می‌گیری.

The sound of Lily's deathWhere stories live. Discover now