قرمز

17 9 0
                                    

وسط ماه سوم دست از اشک ریختن برای عشق یک طرفه‌ و بیهوده‌م برداشتم. اون روز بیشتر از همیشه لای رودوشی پیچیده‌ شده بودم و سخت اشک می‌ریختم که صدای سکسکه‌ی لی‌لو رو توی خواب شنیدم. برای اولین‌بار پرسیدم: چرا باید قربانی عشق یک‌طرفه بشم؟ من‌که دارم به اندازه کافی عذاب می‌کشم!
و احساس خشم درونم به خروش افتاد. می‌خواستم به آرومی اون بچه گربه که سر و ته‌اش اندازه کف دستمم نمی‌شد بخوابم و بخاطر سرفه های بی‌امان و کابوس های پر شده از مرگ بیدار نشم.
چرا باید مرگ، تقاص عشق بی‌سرانجامی باشه که ممکن بود توی آدم دیگه ای دو طرفه و زیبا پیداش کنم؟
حتی اون آدمی که داشتم براش می‌مردم اهمیت نمی‌داد دقیقا چرا دو ماه و نیم بخاطر آنفولانزا از خوابگاه انداختنم بیرون.
و بعدش این فکر توی سرم جوانه زد که راه دیگه ای به‌جز مرگ و ایجاد رابطه عاشقانه دوطرفه وجود داره؟
عمل که ممکن نبود. چون نمی‌خواستم تنم رو پاره پاره کنم و قسمتی از مغز و حافظه ‌ام رو از دست بدم. از شانس لعنتیم احتمال اینم بود که با از دست دادن حافظه بازهم به سرم بزنه و عاشق همون آدم قبلی بشم. سکسکه لی‌لو قطع شده و خرناس می‌کشید.
جلوتر رفتم و سر گردالیش رو نوازش کردم.
از ته دلم می‌دونستم هر مشکلی راه‌حلی داره. برای همین به جانگ‌وی زنگ زدم و آدرس خونه رو بهش دادم.

The sound of Lily's deathDonde viven las historias. Descúbrelo ahora