یاسی

22 8 4
                                    

کاترین از ماه چهارم بطور غیر رسمی داشت توی خونه ننی زندگی می‌کرد و فقط شبا می‌رفت خونه‌ی خودشون بخوابه. اگر بخوام درست تر بگم، با کتاب های درسیش اومده بود و یه گوشه از آبی آسمونی من و مادرم رو اشغال کرده بود. داشت برای آزمونی که اسم سختی داشت درس می‌خوند و هیچ‌جا حتی کتابخونه محله هم به‌خوبیِ ور دست من نشستن و تند تند تست زدن نبود براش. مادر کاترین همسایه و بهترین دوست آنتونیتاست. من دیر فهمیدم بیشتر از اونکه من نوه نَنی باشم، کاترین دختر کوچیکش محسوب می‌شه و حالا که کت بعد از دوسال برگشته بود به شهر خودش واقعا هیچ مشکلی نداشت یه خاله و خواهرزاده باهم آشنا بشن و وقت بگذرونن!
خاله ای که وقتی حضور داشت کمتر گریه می‌کردم و با اولین دیدارمون یه گره بزرگ و مهم از کلاف سردرگم درونم رو باز کرده بود. بیشتر از دختر غیر رسمی آنتونیا دوستش داشتم، اندازه خواهری که اگر مادرم نمی‌مرد شاید داشتمش. کاترین خیلی زیبا و بطور قابل توجیهی  تا وقتی پیشم میومد خسته و عاشق لی‌لو بود. فکت درمورد کاترین: وجودش و هرچیزی مربوط بهش غرق بوی یاس و نارنجه و علاقه به بوییدن کتاب های خوش بوش باعث شد به کتاب های درسیش علاقمند بشم.
پس کار موردعلاقم شد مطالعه کتاب های درسی یک دانشجو برای لذت از بوی جاخوش کرده بین ورقه ها و از همه مهم تر لذت استفاده غیر درسی ازشون!
(چونکه مشخصه وقتی یه کتاب غیر درسی باشه هم باحال‌تره و هم خوندنش بیشتر حال می‌ده^-^ )

تویی که داری می‌خونی... ممنون(^^)

The sound of Lily's deathOù les histoires vivent. Découvrez maintenant