وقتی بیدار بودم هزارتا دلیل و برهان برای جدایی و گل های توی سینهام میاوردم ولی فقط کافی بود چشمام گرمشه تا تنش به تنم بچسبه و نفسش کنار گردنم رو قلقلک بده. ما فقط دوتا دوست بودیم و این من بودم که اشتباهی عاشقش شدم. حتی واقعا همچین خاطره ای نداشتیم. و من گریه میکردم. دقیقا مثل وقتی که عطر لیلیوم توی ریههام خفهم کرده بود و هر روز رودوشی سبز مادرم برای شونه هام بزرگتر بنظر میرسید. اما حالا اوضاع فرق داشت و من داشتم خوب میشدم. پس کله ام میون یه عالمه کتاب تخصصی روانشناسی فرو رفت و کاترین شد نفر اول لیست افراد اضطراری گوشیم. بعدشم ننی و پاپا و جانگ وی و مصطفی.
دقیقا روزی که لیلو چند تا از گلبرگ های لیلیوم رو جوییده بود، کاترین با یکی از کتاب های گندهاش خونه ننی رو گذاشت روی سرش. قبل از اینکه نتایج تحقیقات کاترین رو بفهمیم، متوجه شده بودیم گویا ترکیب گربه و لیلیوم چیز جالبی از آب درنمیاد. لیلو مسموم شده بود.
من رو با کاترین،ولیچر و لیلوی پیچیده لای پتوی آبی رنگی انداختن پشت ماشین میوهفروش محل_ چون ماشین پاپا خراب بود_ و الک مثل فشنگ به سمت کلینیک حیوانات خانگی روند. کاترین میون بادی که موهای هردومون رو وحشیانه بههم ریخته بود و ناله های لیلو دم گوشم گفت: کریستوفر ماجراجو، احتمالا مجبوری برای نجات خودت از دست این خواب ها به نمجون رنگ بزنی. یک دفعه ای غیب شدنت واسه اونم سخته ولی با این باغ گلی که توی سینه ات داری پرورش میدی... اوضاع واسه تو وخیم تره!
YOU ARE READING
The sound of Lily's death
Fantasyآوای مرگ لیلی، قصهی نجات پیدا کردن از یه کلیشه مزخرف غمگینه!