دو ماه اول هر روز ضعیف تر از روز قبل میشدم. از اونجایی که دیگه نمیرفتم دم کافه فسقلی نزدیک دانشگاه نامجون تا باهم از دختر مو نارنجی کاپوچینو و هات چاکلت سفارش بدیم، وقتی هرکدوم از این نوشیدنیا رو میدیدم گریهام میگرفت. یک روز دلم واسه گربهی خنگ و پشمالوی دختر صاحب کافه هم که همیشه بوی قهوه میداد تنگ شده بود و از پنجره به گربهی هم رنگ اون نگاه میکردم. پاپا دید و فرداش یه نینی گربه سفید و قهوه ای توی بغلم جا خوش کرده بود. پاپا اهمیت نمیداد که خیلی نمونده تا من بمیرم و این بچه دوباره بیپدر بشه! دوست داشت با هر روشی که میتونه خوشحالم کنه که گاهی باعث نگرانیم میشد. مثلا همین نینی... خب این بچه وقتی به من وابسته بشه بعد از مرگم دچار اضطراب و افسردگی میشد! پس پاپا یه راهحل خوب پیدا کرد. راه حلش: بیاد و باهامون وقت بگذرونه تا وقتی من نبودم برای نینی گربه مشکل جدی پیش نیاد. کالیستو اسم پاپا بود که ننی گاهی با جیغ صداش میکرد تا برای چند دقیقه از من و گربه کوچولوم جدا بشه و یکمم با اون وقت بگذرونه. کالیستو هم در عوض آنتونیتا رو با فریاد مسخره ای صدا میکرد و ازش میخواست بیاد پیش ما! اینطوری بود که گاهی دلم واسه یه ذره تنهایی هم لک میزد. اما میدونستم اگر بمیرم دلم بیشتر تنگ میشه و حسرت میخورم برای همین با آغوش باز پذیرای جمع چهارنفرمون میون اتاق آبی آسمونی میشدم. یک هفته سر اسم بچه گربه باهم دعوا کردن.
آخرش پاپا دو بسته چیپس خونگی آورد توی اتاقم و همونطور که خرچ خرچ چیپس خوردنش با صدای ملچ ملوچ شیر خوردن گربه در هم آمیخته میشد زیر گوشم گفت:"یا اسمشو لیلو میذاری یا از همین پنجره پرتت میکنم بیرون پرواز یاد بگیری!"
از اونجایی که چهارماه دیگه وقت برای یه پرواز جانانه تر رزور کرده بودم و ننی هم در خفا با این اسم موافق بود قبول کردم. لیلو ماه ترین گربه کل دنیاست.
KAMU SEDANG MEMBACA
The sound of Lily's death
Fantasiآوای مرگ لیلی، قصهی نجات پیدا کردن از یه کلیشه مزخرف غمگینه!