چشماش و روی هم فشار داد و به سختی کلمات داخل ذهنش و بیان کرد:
_ باشه...دیگه دنبالت نمیام.
هیوا همونطور که قاشق و داخل دهنش میبرد با شک به پدرش نگاه کرد.
_ ولی تو هم باید قول بدی مراقب خودت باشی و بلافاصله بیای خونه.
با خستگی نفسش و داد بیرون و پوکر به صندلی تکیه داد.
_ میدونستم...
_ چی رو؟
_ اینکه در هر حالتی باید توی قفسی زندگی کنم که تو برام میسازی!
_ یعنی چی!
_ یعنی همین...سر این ساعت برو...سر این ساعت بیا...اینجا نرو...اونجا برو.....اینو نخور...اونو نپوش.....
از جاش بلند شد تا به طرف اتاقش بره:
_ نمیدونم چرا حس میکنی اجازه ی چیدن برنامه ی زندگی منو داری!
_ شاید چون پدرتم؟
پسر ایستاد اما روش و برنگردوند.
_ ولی مامان چون مامانم بود هیچوقت منو توی قفس زندونی نکرد!
مرد با کلافگی دستی به موهاش کشید.
_ خیلی خب. اگر خواستی بری بیرون هم برو...
هیوا از گوشه چشم نگاهی انداخت.
_ ولی دیگه نهایتاً باید تا ۶ خونه باشی!
پسر برگشت و خواست چیزی بگه که پدرش فوری گفت:
_ اگر کوچیک ترین مخالفتی کنی کلاً هر چی گفتم و فراموش میکنم و عین همیشه میام دنبالت!
دهن باز مونده ش و بست و سری تکون داد: باشه.
***
3 ساعت بعد
وقتی از خواب بودن پسر مطمئن شد، دوباره موبایل و جای گوشش برد:
_ ساعت 2 مدرسه شون تعطیل میشه ولی برای احتیاط از ساعت 12 جلوی در حضور پیدا میکنی.
_ چشم رئیس
_ یادت باشه چیا بهت گفتما! تک تک چیزهایی که اتفاق میفتن و باید برام تعریف کنی حتی اینکه چند تا پرنده توی آسمون دیدی و اگر دیدی چه رنگی و چه شکلی بودن....متوجه حرفام که میشی؟
_ بله رئیس به روی چشم...فقط...
روی مبل نشست و با وجود اینکه میدونست مرد پشت گوشی قراره چه حرفی بزنه پرسید:
_ فقط چی؟
_ روزانه حقوق میگیرم دیگه؟
یک دفعه هول کرد و سریع گفت:
_ آخه همونطور که میدونید من تازه بچه م به دنیا اومده و برای اینکه کاری که گفتید و انجام بدم مجبورم حداقل 5 ساعت کمتر سرکار باشم پس...

YOU ARE READING
𝕲𝖗𝖆𝖞 (𝕮𝖔𝖑𝖔𝖗 𝕸𝖊)
Romanceحالا که دارم فکر میکنم...خاکستری هم معنیِ رهایی میده. معنیِ طردشدگی. خاکستری نه سفیده سفیده و نه سیاهه سیاه. از این و از اون طرد شده. از گذشته و آینده، از دیروز و فردا! اگر با سفیدی قاطی بشه، اونو از بین میبره و اگر با سیاهی قاطی بشه، سیاهی وجودش ر...