Part 2/3 (9)

70 12 54
                                    

تیام

سه ساعت بعد از خداحافظی با رقیب رو به موتش

دوباره لبخند دروغی میزنم. لباس مرتب میپوشم و کراواتم و برای جشن تولد دروغی گره میزنم. و سمت خانواده ای که اونا هم به دروغ خوشحالن میرم و دور میز مخصوص تولد دروغین میشینم. مثل هر ماه شکست خورده و مثل هر سال با نفسی که از جنس گناه ساخته شده، شمع تولدم و فوت میکنم، به امید اینکه این آخرین جشن تولدم باشه و دفعه بعدی شکست نخورم.

کادو ها رو یکی یکی باز میکنم، با وجود اینکه میدونم قرار نیست از هیچکدوم ذوق کنم و یا ازشون استفاده کنم.

_ بگین سیببب...

علی رغم اصرار بقیه، سعی میکنم توی عکس هیچ لبخندی نزنم. و تصور میکنم این عکس همون عکسیه که قراره روی سنگ قبرم زده بشه، پس باید به همون اندازه گناهکار و زشت بیفتم تا همه بفهمن این قبر متعلق به چه کسیه!

***

سه ساعت قبل

مکان: پشت بوم

هر دو رو لبۀ پرتگاهی که تا چند دقیقه پیش قصد داشتن خودشون و از روش بندازن پایین، نشسته و تو سکوت به ستاره ها و آسمونی که تو دنیای هر دوشون یکرنگ داشت، خیره شده بودن. تیام به آسمون اشاره کرد و گفت:

_ تا حالا یک ستارۀ چشمک زن دیدی؟

_ منظورت هموناست که عین لامپ های کم جون همش روشن خاموش میشن؟

_ آره همونا...تا حالا به این فکر کردی که چرا چشمک میزنن؟

هیوا به فکر فرو رفت. سرش و کمی کج کرد و همونطور که به آسمون زل زده بود گفت:

_ لابد اونا هم عین لامپا دارن خراب میشن!

تیام خندید و به هیوا نگاه کرد.

_ دانشمندای زیادی روی این موضوع تحقیق انجام دادن و به این نتیجه رسیدن که به خاطر وجود هواست! زمانی که نور ستاره ها از دل هوا عبور میکنه و به چشم ما میرسه، به خاطر تغییرات جوی شکست نور اتفاق میفته و همین میشه که ما فکر میکنیم اونا چشمک میزنن!

_ اووو...چه جالب!

سرش و پایین انداخت و به پاهای معلقش خیره شد.

_ این...نظر داداشم بود. ولی من باهاش موافق نبودم...

هیوا با تعجب برگشت:

_ چرا موافق نبودی؟ به نظر با عقل جور در میاد که!

_ به نظرم اون ستاره فقط خسته شده و تصمیم گرفته تمومش کنه.

𝕲𝖗𝖆𝖞 (𝕮𝖔𝖑𝖔𝖗 𝕸𝖊)Where stories live. Discover now