بخش اول: خاکستری
غرق شده ام.
در جایی تاریک و خاموش.
در چیزی که خودش مُرده.
من در خاکستری غرق شده ام....!
________________________________________________
_ نه...من اجازه نمیدم اونو بکشین! اجازه..نمی...دم..
با اثر داروی بیهوشی، کلمات کم کم رنگ و صدای خودشون و از دست دادن. پسر باز هم به اجبار داروهای لعنتی بیهوشی در خواب زندانی شد. سرپرستار با پشت دست عرق پیشونی ش و پاک کرد و به مردی که کنار تخت پسر نشسته بود نگاه کرد.
_ نگران نباشید. بالاخره درست میشه.
مرد اشک هاش و پاک کرد و با صدایی جدی و خش دار گفت:
« آره...اما نه تا وقتی که از شر اون موجود اضافی خلاص نشدیم!»
.
.
.
.
.
.
***
» سه سال پیش
هیوا
یک...دو...سه. امروز سه لکۀ خاکستری توی آسمونه. یکیشون خیلی بزرگه، یکی کوچیک و اون یکی هم متوسط. نمیدونم اگر مثلاً سه ابر هم اندازه توی آسمون بود، باز هم همینقدر آسمون سفید امروز زیبا میشد؟
زیبا...کلمۀ زیبایی، قشنگه. کلمۀ زشتی، زیبا نیست. تاریکی و روشنی. رنگی و خاکستری. این کلمات با هم متضاد هستن. هرچند بابا با نظر من موافق نیست. زمانی که بهش گفتم رنگی متضاده خاکستریه، بهم خندید و گفت:
KAMU SEDANG MEMBACA
𝕲𝖗𝖆𝖞 (𝕮𝖔𝖑𝖔𝖗 𝕸𝖊)
Romansaحالا که دارم فکر میکنم...خاکستری هم معنیِ رهایی میده. معنیِ طردشدگی. خاکستری نه سفیده سفیده و نه سیاهه سیاه. از این و از اون طرد شده. از گذشته و آینده، از دیروز و فردا! اگر با سفیدی قاطی بشه، اونو از بین میبره و اگر با سیاهی قاطی بشه، سیاهی وجودش ر...