Part 1/5 (5)

45 19 7
                                    

زمان حال

مکان: مدرسه ، لحظات پایانی مسابقه

هیوا

لیام به سختی غرق نقاشی کشیدن بود. چند تیکه ابر کشیده بود. روی یکی از ابرها پسری رو کشید که نشسته و دستش چوب ماهیگیری داره. درست شبیه شروع انیمیشنا. اما با این تفاوت که به سرِ قلاب ماهیگیری چیزی آویزون بود که هنوز کامل نکشیده بودش. و من هم هر چی ازش میپرسیدم میگفت «باید صبر کنی تا تموم شه پسر...وگرنه دیگه باحال نمیشه!» من هم فقط تونستم تو رنگ کردن لباس پسر و ابرها کمک کنم. بیشتر نقاشی رو لیام کشید. واقعاً هم استعداد نقاش شدن و داره!

به بقیه ی بچه ها نگاه کردم. حالا دیگه تمام دیوار مدرسه پر شده بود از نقاشی های مختلف خاکستری. بعضی ها فقط دست هاشونو رنگی کرده بودن و به دیوار زده بودن و بعضی ها هم مثل لیام به شدت مشغول خلق یه اثر هنری بودن. و خب بقیه هم عین من بیکار ایستاده و به این و اون زل میزدن.

_ تماااااممم...

به سمتش برگشتم تا ببینم از آخر چی ازون نخ آویزون بوده. با دیدن یک دست جا خوردم. لیام و کنار زدم و دیدم یک پسر دیگه از نخ ماهیگیری آویزونه و انگار داره فریاد میزنه که: « یالا منو بکش بالاااا...دارم میفتمم....کمکککک»

با دیدن نقاشی زدم زیر خنده. لیام که مشخص بود از اثر هنری خودش به شدت راضیه با لبخند پیروزمندانه و دماغ رنگی شده ش به من نگاه میکرد.

_ حال کردی چه مغزی دارم؟

_ ببینم...نکنه اونی که آویزونه منم؟

_ چی؟....خب معلومه که...

سرش و آورد نزدیکم و با شیطنت گفت:« خودتییی»

به شوخی مشتی به بازوش زدم:« اصلاً تو زورم داری منو بکشی بالا؟؟»

_ هه معلومه که دارم...این بازوهارو نمیبینی؟

_ کدوما؟

_ اینا دیگه؟

_ بازم نفهمیدم کدوم. چون اینقدر کوچیکن که دیده نمیشن!

لیام با حرص خندید و با حالت تهدید قلمو رو آورد بالا:« نکنه دلت دوباره رنگ میخواد هوم؟»

همونطور مشغول چرت و پرت گفتن بودیم که سوت پایان مسابقه به صدا درومد. همه از دیوارها فاصله گرفتن به جز یه پسر که به شدت سعی میکرد آخر نقاشی رو تموم کنه. اما خب متأسفانه مدیر مچش و گرفت و با فریادهای گوش خراشش اون و از ادامه ی کار منصرف کرد.

_ خب پسرا خسته نباشید. فعلاً میتونید برید داخل مدرسه و ادامۀ بازی و تفریحتون و اونجا انجام بدید. تا یک ساعت دیگه دوباره صداتون میکنم تا برندۀ مسابقه رو اعلام کنم.

لیام با شنیدن کلمۀ «برنده» چشماشو بست و دست هاشو قفل کرد.

_ خواهش میکنم من باشم. باشه؟

𝕲𝖗𝖆𝖞 (𝕮𝖔𝖑𝖔𝖗 𝕸𝖊)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt