"23"

746 121 97
                                    

همه چیز آماده بود.

به طرز عجیب و نسبتا ترسناکی تمام کارها طبق نقشه اجرا و انجام شده بود و این کمی آلفا رو نگران می کرد.

راضی کردن پدرش برای همراهی کردنش در اون جشن نسبتا بزرگ، ساده تر از اون چیزی که فکر می کرد انجام شده بود و راضی کردن جونگ کوک به ماندن در کاخ، از اون هم ساده تر!

اینکه امگاش خیلی راحت دست از پافشاری برداشته و با لبخند اون رو به سمت انجام ماموریتش بدرقه کرده بود واقعا جای شک داشت! اما تهیونگ این رو به پای راضی شدن جونگ کوک توسط مادرش گذاشته و پسرش رو در اتاقشون تنها گذاشته بود.

حالا بر روی مبل بزرگی و با فاصله از پدرش نشسته بود و با کمی استرس که اصلا در چهره سردش پیدا نبود، به گفت و گو کیم سانگ وون و دیگر افراد نشسته در آن حلقه بزرگ گوش می داد.

با لرزش گوشیش اون رو از جیب کتش خارج کرد و محتوای نوشته شده درون پیام رو با نیم نگاه سریعی خواند.

«افراد در موقعیت خودشون مستقرن. وضعیت دورگه سفیده!»

افرادی رو در کاخ مسئول محافظت از جونگ کوک و  جلوگیری از خروج اون کرده بود و حالا که خبر در امنیت بودن دورگه اش را  خواند، خیالش راحت تر شد.

با تمرکز بیشتری به حرف ها و حرکات پدرش چشم دوخت.

کیم سانگ وون با رویی گشاده و لحنی شاداب که تهیونگ خیلی کم از  او دیده بود، با فرستاده بریتانیایی مقابلش خوش و بش می کرد.

می دونست که پدرش هیچ یک از کارهاش رو در این جمع و بی پروایانه به زبان نمی آورد پس تنها همانند یک ولیعهد پایبند و قابل احترام در گوشه ای نشسته بود و زیر چشمی حرکات افرادش رو بررسی می کرد.

طبق نقشه تمام دوربین ها تحت کنترل اونها در آمده و تمام خدمتکار ها و باریستا ها در واقع افراد مسلح و آموزش دیده زیر نظر هیو بودند.

خبری از مادرش نداشت و تنها هیو یی که به تظاهر با زنی که گویا دختر یکی از سران بود، حرف می زد در تیررس نگاهش بود.

ماسکی که هیو به صورتش زده بود براق و درخشنده بود و با رگه هایی طلایی رنگ تزیین شده و تنها نیمی از صورتش و یک چشمش رو می‌پوشاند اما ماسک خودش، صورت نصفه یک ببر وحشی رو به تصویر کشیده و به سادگی نیمی از صورتش رو می پوشاند.

چشم های زرد رنگش هم کاری می کرد تا بیشتر شبیه به یک جگوار وحشی بشه!

با قرار گرفتن تن مشکی پوشی در مقابلش، دست از دید زدن رفیقش کشید و نگاهش رو بالا آورد.

از لباس های شخص مقابلش مشخص بود که نه خدمتکاره و نه محافظ.

لباس مشکی رنگ تنها با یک بند بسته شده بود و طرح های با فاصله و تور مانند روش، اجازه می داد پوست سفید رنگش با سخاوت تمام در زیر لایه ای نازک در معرض دید همه قرار بگیره.

VAMP | Omega Where stories live. Discover now