با دیدن محافظان سلاح به دست، ماشین رو مقابل در ورودی فلزی کاخ مرکزی نگه داشت و شیشه سمت راننده رو پایین کشید.
+ کارت شناسایی یا مجوز عبور!
هیو نیم نگاهی به مرد کت شلوار پوش انداخت و بی توجه به حرف هاش دنده عوض کرد و آماده حرکت شد: پلاک ماشین خودش گویای هویتمون نیست؟
مرد ابرو بالا انداخت و با اخم های گره خورده به همکارش علامت داد که پلاک ماشین رو اسکن کنه.
با بالا اومدن تصاویر اسکنر لمسی، عکس کیم تهیونگ برای همه ارسال شد و مرد چند قدم عقب رفته و تعظیم نود درجه ای رو اجرا کرد: معذرت میخوام شما رو نشناختم قربان
در همون حالت دست به سمت ورودی دراز کرد: عالیجناب منتظر حضور شما هستند
هیو با پوزخند صدا داری و بی توجه به افراد خم شده، از در ورودی عبور کرد.
دو ماشین وارد محوطه قصر شدند.
در ماشین اول هیو به همراه یک بادیگارد در جلو و تهیونگ و جونگ کوک در سکوت عقب ماشین نشسته بودند.
در ماشین دوم هم یون چائه به همراه دو بادیگارد -که یکی از آنها نارای بی خبر از همه چیز بود- قرار داشتند.
هر دو ماشین در مقابل در بزرگ و مجلل کاخ توقف کردند.
خدمتکاران با نهایت احترام در ماشین هارو باز کرده و اون ها رو به سمت تالار مورد نظر هدایت کردند.
سانگ با عصایی که همیشه در دست داشت و پیپ مورد علاقه اش در کت و شلوار شیک رسمی ای درست مقابل پنجره ایستاده بود و از بالا-جایی که قبلا اتاق دال بحساب می آمد - به افراد خارج شده از دو ماشین مشکی رنگ متعلق به پسرش ، نگاه می کرد.
با شنیدن چند تقه ای که به در اتاق خورد از جای خالی خانواده اش چشم برداشت و پیپ مورد علاقه اش رو روی عسلی سلطنتی گذاشت: بیا داخل
خدمتکار بعد از شنیدن صدای رسای سانگ وارد شد و بعد احترام نود درجه ای، به آرامی حرف زد: مهمانانتون رسیدن سرورم
سانگ سر تکان داد و دست آزادش رو درون جیب شلوارش فرو کرد: بفرستشون داخل
خدمتکار بعد از تعظیم مجدد، کنار رفت و در سفید رنگ رو کاملا باز کرد تا هر چهار نفر وارد بشن.
سانگ به سمت آنها بازگشت و در اولین لحظه با همسرش، یون چائه چشم تو چشم شد.
از چشمان زن تنفر می بارید و سانگ تنها به او خیره بود.پوزخند تمسخر آمیزی کنج لب هاش جا خوش کرد و نگاه تیزش رو مستقیما به همسرش دوخت: مثل اینکه یه نفر از دیدن شوهرش اصلا خوشحال نیست..
یون تلخ خندید: چیزی درونت مونده که باعث خوشحالی من بشه؟
دم بی خاصیتی گرفت و بی حوصله به اطراف نگاه انداخت: من حوصله نقش بازیای تو رو ندارم... بهشون بگو اتاقمو بهم نشون بدن... موندن کنارت منزجر کنندس سانگ...
YOU ARE READING
VAMP | Omega
RomanceGenre : "fantasy" "Romance" " Smut" "......" "Vampire" "werewolf " "Omegavers"... Cap :"Vkook""..." Up: "یکشنبه ها" "By Amador" *** #1🥇فانتزی *** تنها موجودات باقی مانده روی زمین، خوناشام ها و گرگینه ها هستن. خوناشام ها به قشر برتر تبدیل شده و از گ...