🕸همسایه¹⁷🕸

70 14 4
                                    

سهون داشت کلافه می‌شد. هیچ سرنخی وجود نداشت ولی اون هنوز هم امیدوار بود که بتونن قاتل رو دستگیر کنن. هر چقدر فکر می‌کرد و هر چقدر هم که تلاش می‌کرد تا سرنج ها رو کنار هم بچینه هیچ چیزی نمی‌فهمید. حتی نمی‌فهمید که چرا یه قاتل باید یه پیرمردی که تنها سرپرست یه بچه‌ست رو بکشه. البته درستش هم همین بود! سهون نباید درکش می‌کرد چون اون یه قاتل روانی نبود.

همونطور که داشت به باعث و بانی این اتفاق ها فکر می‌کرد، در با شتاب باز شد و جونگین داخل اتاق پرید. ظاهرش بهم ریخته بود، طوری که انگار از میدون جنگ برگشته. نفس‌نفس می‌زد و خیلی شوکه به نظر می‌رسید.

-"باور نمی‌کنی چی فهمیدم سهون!"

انگار کسی تو اون اداره عادت نداشت اون رو رئیس یا آقای اوه صدا بزنه، تو این اداره سهون از ابهت، فقط اسمش رو داشت اما بیخیال این موضوع شد. گفتنش هیچ تفاوتی ایجاد نمی‌کرد. فقط امیدوار بود چانیول، سهون صداش نزنه.

شقیقه اش رو ماساژ داد و پرسید:"چی؟"

جونگین برگه ای رو روی میز کوبید طوری که سهون فکر کرد هر لحظه ممکنه پایه ی میز از جا کنده بشه و سقوط کنه. جونگین فعلا اعصاب درست و حسابی نداشت.

-"اون خونی که تو خونه ی آقای جانگ و نوه‌ش پیدا کردین، خونِ آقای جانگه!"

سپس در مقابل چهره ی اخم کرده ی سهون برگه ها رو کنار زد و برگه ی مورد نظرش رو روی بقیه گذاشت. انگار حدسی که در این مورد زده بودن تا حدی درست از آب در اومده بود.

-"اما همش همین نیست! با چیزایی که پیدا کردم مطمئنا شوکه می‌شی!"

سهون حالا بیشتر اخم کرد. جونگین داشت از اتفاقاتی که توی این پرونده افتاده بود حالش بهم می‌خورد. می‌خواست داد بزنه و کلی فحش بده اما با حضور سهون، سعی کرد لحنش رو آروم تر کنه چون اون رئیسش بود حتی اگه با هم دوست بودن، بهش احترام نمی‌ذاشت و مهم نبود سهون چند بار بهش تذکر بده که جلوی بقیه اون رو به اسم صدا نکنه، جونگین همیشه این کار رو انجام می‌داد و حالا باعث شده بود بقیه به جز چانیول هم اون رو سهون صدا بزنن.

-"طبق چیز هایی که فهمیدم و نتیجه ی آزمایش باید بگم که آقای جانگ یه پیرمرد ۵۸ ساله ی روانیه که که با یه پسر ۱۹ ساله ی دبیرستانی که از قضا نوه‌ش هم هست رابطه داشته! باورت می‌شه؟ آقای جانگ به هانول رابطه داشته! و... کی دلش می‌خواد با یه پیرمرد که یه پاش لبه گوره بخوابه؟ من شک کردم که اون بچه به اجبار باهاش خوابیده باشه و حدس بزن چی! کاملا درست فکر می‌کردم... روزی که هانول از خونه فرار کرد اصلا به مدرسه برنگشت، معلمش هم این رو تایید کرده و خب به احتمال زیاد وقتی مدرسه نرفته از وسایل مدرسه‌ش هم استفاده نکرده... مطمئنا اون با یه حال روحی خراب نمی‌آد بشینه مشق بنویسه!"

LOSTWhere stories live. Discover now